مشکل ما وزوانی ها!

گفت: امشب حال سالن داری؟
جوابی ندادم...
گفت: از بابت سعید خیالت راحت، نیست امشب...!!
گفتم: بی انصاف حرف حرف خودش است، اصلاً کاری به حرف های آدم ندارد...
گفت: سعید را می گویی؟
گفتم: این همه پول را می ریزند توی حسینیه و تکیه و آشپزخانه، تازه اعتراض هم که می کنی می گویند مسجد جامع شهر است و لازم دارد این همه ریخت و پاش را...
گفت: خوب حق دارند، جا برای عزاداری کم است
گفتم: تو هم آن طرفی هستی پس؟! قبول، ولی تا چه حد؟! سالی چند میلیارد بریزند توی این کار که چه بشود؟!
به رضا هم گفتم! این همه پول را به چه زخم مردم شهر وزوان نمی شود زد که ما داریم با آن این کار را می کنیم؟!
گفت: من کاره ای نیستم ولی مثلاً بیایند با این پول ها چه کار کنند که دل تو هم خوش باشد؟!
گفتم: آدم حسابی، شهر ما را از اول تا آخر که قدم بزنی دردی نیست که نداشته باشد! مردمش هم که کم درد و پر بضاعت نیستند آن قدرها! بیایند به جای این همه ریخت و پاش کمی خرج مردم کنند...
گفت: پول را برای حسینیه می دهند و مسجد، نمی شود که کار دیگری کرد با آن!
گفتم: چه طور قالی های مسجد را می شود فروخت و خرج مسجد کرد!
چه طور گوشت های قربانی را می توان با اجازۀ مراجع کیلویی یازده یا دوازده هزار تومان فروخت و خرج هیئت کرد!
چه طور می شود زمین وقفی مسجد را فروخت و پولش را زد به زخم هیئت!
چه طور می شود مغازه را وقف کرد و بعد اجاره داد!
این کارها را می شود کرد و نمی شود خرج مردم کرد؟!
گفت: وقف وقف است و باید در راه خودش خرج شود...
گفتم: ببین، این ها که این قدر توانایی جذب سرمایه مردم را دارند خوب بیایند نیات مردم را هدایت کنند و آن ها را به سرمایه گذاری در شهر دعوت کنند تا کمی از مشکلات جوانان شهر هم حل شود...
گفت: مردم نمی دهند این پول ها را، برای عزاداری و شام هم با زور پول می دهند!
گفتم: همین شام هایی که ما به بهانۀ هفت امام می دهیم به مردم می خورند می دانی چند میلیارد خرج بر می دارد؟! 
به نظر تو لازم است این همه شام بدهیم به مردمی که نمی دانند امام حسسین چرا قیام کرد؟! مردمی که نماز ظهر عاشورایشان با نذری قضا می شود و نماز مغربشان را هم اگر شام غریبان اجازه بدهد یک ساعت دیرتر می خوانند؟!
به نظر تو لازم است زن و مرد را به بهانه شام بریزیم قاطی هم دیگر تا توی رودخانه بگردند و شمع روشن کنند؟!
لازم است آشپزخانۀ چند میلیونی بسازیم و فرهای چند صد هزار تومانی توی آن بگذاریم و بعد شاممان را توی رودخانه درست کنیم تا حضرت ابالفضل قطار دیگ هامان را از نزدیک ببیند و حال کند؟!
لازم است به بهانۀ خیریه ساختن بیت العباس بسازیم و بعد پشود جای طبل و دهل هیئتمان؟! مگر خیریه های شهر ما چند نفر نان به نرخ روز خور را سیر نمی کند که...
گفت تو دیگر داری تند می روی! این همه درس خوانده ای که به این جا برسی؟! ای به سر در آن دانشگاهی که تو داری...
پریدم وسط حرفش و گفتم: نشد! مشکل ما وزوانی ها این است که نمی توانیم حرف حساب را قبول کنیم! 
مشکل ما این است که نمی خواهیم قبول کنیم که چند سالی است داریم اشتباه می کنیم!
گفت: با تو یکی نمی شود بحث کرد حرف حساب هم که نمی زنی...
گفتم: نه، ما وزوانی ها اگر کسی به دیانتمان ایراد بگیر خانه اش را که خراب می کنیم هیچ، از دین هم خارجش می دانیم بعد هم می شود فتنه گر و حسابش با کرام الکاتبین می شود...
در حالی که داشت راهش را کج می کرد گفت: تو مُخ ما رو نزن، سالن اومدن پیشکش...
گفتم: برو ولی این را هم از من داشته باش که حسینیه ساختن چیزی به ایمان ما اضافه نمی کند حتی اگر اجاره هم بدهیم و با پول اجاره اش دهل و زنجیر و دستگاه بلندگو و بلند خوان بگیریم.... 
» ادامه مطلب

مطلبی از وی هندته

عزاداری به سبک وزوانی....

رهگذر غریبه در وزوان: ببخشید می خواستم بدونم این چند روز ایام عزاداری عاشورا، کدوم دسته رو پیشنهاد می کنید؟
- نماینده هیئت ابا لفضل: این هم پرسیدن داره؟ ما به عنوان درازترین (=بلندترین=پرجمعیت ترین) هیئت شهر مورد تحسین خاص و عامیم. در ضمن تیم های استعدادیابی ما در قسمت های مختلف شهر مشغول پیداکردن استعدادهای خوب برای زنجیر زنی و زیرعلم رفتن هستند تا انشالله در پایان چشم انداز بیست ساله توسعه، تعداد اعضای هیئت به دومیلیارد و هفتصد میلیون نفر برسونیم.
- نماینده هیئت حسینی:
» ادامه مطلب

چرا امام حسین را کشتند...؟!!

یکی می گفت: می دانی چرا امام حسین(ع) را کشتند؟! گفتم تا آنجا که به خوانده هایم ایمان دارم می دانم، اما تو حرفت را بزن... گفت: امام حسین(ع) را کشتند تا به بهانه ی خون ایشان سفره ای پهن کنند و مردم را گرداگردش بنشانند تا بخورند و غیبت کنند و امامشان فراموششان شود...!!!
محرّم از حوادثی است که به اذعان اکثر شرق نشینان و شرق شناسان، همواره بکر و تازه است و هر آن حوادثی از میان آن سر به در می آرد که حسینی است. رویدادی است که می تواند شکل دهنده انقلابی تازه و زینبی باشد.
دیدار امام با حاکم مدینه، سخنان ایشان با محمد حنفیه، حج ناتمام امام(ع) و بهتان بدعت، دیدار امام با زهیر بن قین، سخنان ایشان با حرّ بن یزید ریاحی و عمر بن سعد، خاموشی چراغ خیمه ها در شب وداع با یاران و سوزاندن نام و نامه خیانت کوفیان، ندای هل من ناصرٍ ینصرنی...خیمه های سوخته و کاروان رو به نا کجا آباد کوفه و شام....
همه و همه آسمانی است با افقی روشن که می توان یک شبه ره صد ساله ای را در دل آن پیمود....
و ما چه می کنیم؟!
نشسته ایم به نام حسین(ع) و کام دلمان، بر سفره هایی که چند سالی است بوی کربلا نمی دهد، بوی علی اکبر نمی دهد، بوی قمر بنی هاشم نمی دهد...!!
بوی زنجیر می دهد و شیرینی نذری، بوی تند خون می دهد، خون شتر قربانی و گوشت های کیلویی یازده هزار تومان....! بوی دیگ های خط شده کف رودخانه را می دهد که پر شده از شمع های نمی دانم از سر چه...! بوی سیمان تازه حسینیه های یکی بعد از دیگری را می دهد...! بوی نهار این هیئت را می دهد و شام آن هیئت، بوی چشم و هم چشمی های تازه تر از دیروز، اما بوی نماز ظهر عاشورای حسین(ع) را نمی دهد...!!!
امسال هم هیئت های شهر چیزی حدود دو میلیارد تومان به خورد مردم دادند و درِ مسجد ها و حسینیه ها را بستند به امید محرّمی دیگر. اما این وسط چیزهایی هم ماند که روسپیدی نبود! روسیاهی بود و سر شکستگی.
مثل این چند سال برای شام هیئت حضرت ابالفضل(ع) نرفتم، اما شنیدم که مدّاح شهیر این هیئت که کیلومتر ها راه را می کوبد تا برای هفت امام دمی بگیرد. گوشش را به اذان مسجد بسته بود و وقت نماز روضه ای گرفته بود اشک آلود و گریه دار که بیا و بپرس...
شنیدم که زنها برای رفتن به داخل مسجد و رسیدن به نماز جماعت راهی برای عبور از مردهای صف بسته جلوی مسجد نداشتند...
شنیدم که باز هم این سوی مسجد صف های نماز بود و آن سو بشقاب های غذا، این سوی حسینیه سجده بود و آن سوی حسینیه غیبت و داد و هوار...
شنیدم که چقدر آدم آمده بود برای خوردن غذای نذری و بردن نماز قضا...
کاش به جای حسینیه ساختن حسینی بودن را می آموختیم و به جای بالابر و درهای چند میلیونی چند تومان خرج غیرتمان می کردیم تا خواهر و برادرمان بار گناه ما را به دوش نکشند...!!!
کاش به جای بنا کردن بیت العباس و بیت الحسن چند بیت قزوه می خواندیم:
پيشاني تمامي شان داغ سجده داشت
آنان كه خيمه گاه مرا تير مي زدند
اين مردمان غريبه نبودند، اي پدر
ديروز در ركاب تو شمشير مي زدند
در پنج نوبتي كه هبا شد نمازشان
بر عشق، چار مرتبه تكبير مي زدند
هم روز و شب به گرد تو بودند سينه زن
هم ماه و سال، بعد تو زنجير مي زدند

پ.ن: اشعار استاد علی رضا قزوه از وبلاگ دَس پِلنَه اخذ شده...
» ادامه مطلب

مطلبی از سید رضا حسینی پور

نشسته بودم توی مغازه ی یکی از اولیای شهر
...
برای خریدن کفش وارد مغازه شد
صاحب مغازه با احترام جلوش بلند شد و کمری هم خم کرد
چند دقیقه ای با هم حرف زدند و 
کفش نخریده بیرون رفت!
یاد عکس هایی افتادم که چند ماه قبل محمّد نشونم داد
بعد از سرقت مسلّحانه از طلافروشی آقای هاشم پور 
خوش تیپ تر شده بود انگار...


نقل از وبلاگ دَس پِلنَه
» ادامه مطلب

پس از حسنک

چون [حسنک]* را از کران بازار عاشقان درآوردند و میان شارستان رسید، میکائیل* بدانجا اسب بداشته بود، پذیرۀ وی آمد، وی را مؤاجر* خواند و دشنامهای زشت داد. حسنک در وی ننگریست و هیچ جواب نداد، عامۀ مردم او را لعنت کردند بدین حرکت ناشیرین که کرد و از آن زشتیها که بر زبان راند، و پس از حسنک این میکائیل...بسیار بلاها دید و محنتها کشید و امروز یرجای است و بعبادت و قرآن خواندن مشغول است....

مدتی پیش در جلسه شورای شهر و شهردار شهر وزوان در حالی که دو نفر از اعضای شورای شهر از حق قانونی خود بهره برده بودند و به مواردی اشاره کرده بودند که در شهر وزوان از مشکلات برجسته و قابل اغماض به شمار می آید، تعدادی از «متشخّصین» محل با برنامه از پیش تعیین شده وارد جلسه می شوند و جلسه را به نام دو نفر عضو شورا و به کام کسانی که تشکیل جلسه مزبور به مذاق حالی و مالیشان خوش نمی آمده مختل می کنند. و در این میان اوضاع را به نحوی پیش می برند که دو عضو شورا را در مقابل شهردار شهر قرار دهند. و بعد از پایان ماجرا با شایعه پراکنی ماجرا را بر علیه دو عضو شورا جهت می دهند و گفته های ناسزایی را نیز به یکی از اعضای شورا منسوب می کنند و جو عمومی را به سود خود و به زیان این دو عضو شورا بر هم می زنند. 

پس از این ماجرا و متشنج کردن جو عمومی عده ای طی نامه ای، خواستار نشستی شدند که در آن مسائل به وجود آمده میان شورا و شهردار با مردم در میان گذاشته شود و با دید جمعی مسائل به نحوی مرتفع شود. 

در جلسه ای که چند روز پیش برگزار شد اعضای شورای شهر و کارمندان شهرداری مسائل به وجود آمده را در حضور مردم مورد بررسی قرار دادند و به نحوی قرار بر آن شد که مسائل به وجود آمده در میان خود اعضای شورا و شهردار و به نحو قانونی حل شود و دخالتی از سوی مردم در کار نباشد تا جو عمومی شهر جهت آن را تغییر ندهد. اما در این میان افرادی در جلسه حضور پیدا کرده بودند که منافع شخصی شان به خطر افتاده بود و به فکر زمین های خورده و نخورده ای بودند که سند قانونی نداشت. و از این میان فردی که یک سال بود خبری از او در شهر نبود و هنوز حکم دادگاهش نخشکیده، دراین جلسه حضور پیدا کرده بود. فردی که همین چند سال پیش به علت واگذاری غیر قانونی پنج هزار متر زمین بی زبان به یک چهارم قیمت اصلی به او از سوی شواری اول شهر وزوان و اشغال غیر قانونی زمین های وقف شده مربوط به مسجد الرضای وزوان و با شکایت ریاست شورای دوم شهر، تحت پیگرد قانونی قرار گرفته بود و حکم محکومیت او نیز با قاطعیت اعلام شده بود. فرد مزبور که به همراه تعدادی از خویشاوندان درجه اول و دوم خود در جلسه حضور پیدا کرده بود با به هم زدن جو اقدام به فحاشی به یکی از دو عضو شورا نموده و در محضر حاضرین به آقای م.ج حمله می برد تا وی را مورد ضرب و شتم قرار دهد که با میانجی گری حاضرین ماجرا ختم به خیر می شود.

سؤالاتی که وجود دارد این است که:
وقتی ماده ای از مواد قانونی به اعضای شورای شهر این اجازه را می دهد که مشکلات شهرشان را با شهردار شهر در میان بگذارند و آن را مورد بررسی قرار دهند، چرا عده ای که حال جمعی شان معلوم است و به تشخّص منفی در شهر شهره اند، بدون هماهنگی قبلی و فقط به نیت بر هم زدن جلسه وارد گود می شوند؟! 
چرا و به چه دلیل کارمندان شهرداری صلاح نمی بینند مسائل به وجود آمده مرتفع شود و چه خطری در آن می بینند که شورا به فعالیت خود ادامه دهد؟!
سه عضو دیگر شورای شهر با در نظر گرفتن چه مواردی پشت دو عضوی را که قصد اجرای مواد قانونی و حق و حقوق خودشان را که به نحوی از حقوق جمعی مردم وزوان نیز هست، خالی می کنند و از قانونی برادری برای بر هم زدن جلسه کمک می گیرند؟!
چرا فرد معلوم الحالی که از زمین خواران شهر و منطقه است و در طول عمر پر برکت خود کاری جز برآوردن منافع مالی و قالی خود نداشته و تنها دلیل مسکوت ماندن پرونده های او مسئولیت خصیر برادر بودن اوست،  باید در جلسه ای به این مهمی شرکت کند، آن هم بعد از یک سال دوری از شهر؟!

***

در مورد کارمندان متدین و متواضع شهرداری هم مسائلی هست که هنوز مجال  بازگو کردنش را ندارم ولی به زودی و با اطمینان حاصل کردن از موارد شنیداری خود آن را نیز مطرح خواهم کرد.

 

*حسنک: ابوعلی حسن بن محمد میکال منشی فاضل و وزیر فاضل محمود غزنوی از خاندان میکائیلیان نیشابور، چون به جانشینی محمد کوشیده بود به غضب محمود متهم به قرمطی شد و به دار آویخته شد.
*میکائیل:خواجه ابوالمظفر علی میکائیل از رجال دربار محمود و محود و مسعود غزنوی که به سالاری حاج از راه بغداد به زیارت خانه خدا رفت.
*مؤاجِر: زن به مزد – آن که زن خود را مباح کند.
» ادامه مطلب

مطلبی از وزوانی

گپی با تاکسیرانی بخش
آن زمان ها که ما جوانتر بودیم مثل الان نبود که همه اتومبیل شخصی در منزل داشته باشند . آن روزها می آمدیم سر سه راه حاج علی آقا و یک پنج تومنی میدادیم به آقای ثابتی یا یونسی و تا میمه می رفتیم . میمه هم اینجایی که الان ایستگاه مینی بوس است پر بود از تاکسی . حسین ترکتوری و بقیه راننده های تاکسی. اما الان چی ؟ حتما شما هم دیده اید پیرمردها و پیرزن هایی که قصد رفتن به تامین اجتماعی یا بیمارستان میمه یا کمیته امداد و بهزیستی را دارند و چون پول ندارند تاکسی دربست بگیرند باید بیایند سر خط کنار رودخونه یا یک خراب شده ی دیگه ای بایستند تا شاید مسلمونی پیدا بشه و محض رضای خدا سوارشون کنه ! که غالبا هم پیدا نمیشه !
آقای شیبانی شما که وبلاگتان یادگار بخشداری است چرا به این گونه مشکلات مردم نمی پردازید ؟ آیا شهر داری ها یا یک ارگان دیگر نمی تواند با خرید مینی بوس یا کرایه ی آن حمل و نقل مردم در بخش را به عهده بگیرد ؟ تاکسیرانی دارد چه کار می کند ؟ این تاکسی هایی که دارند از تاکسی رانی لاستیک و تسهیلات دریافت می کنند چرا پیدایشان نیست و جز دربست کار نمی کنند ؟ این تاکسیرانی بخش میمه اصلا معلوم هست دارد چه کار می کند و اصلا وجود خارجی دارد ؟ آقای شیبانی شما فقط بلدید از وزوانی غلط بگیرید یا جرات انعکاس غلطهای ادارات و سازمانها را هم دارید ؟
قربان راننده های زحمت کش تاکسی بروم ! منتظرند تقی به توقی بخوره و دوزار بکشند روی قیمت ها .الان هم منتظرند که با اجرای قانون هدفمند کردن سریع دست به کار بشند و بدون دلیل حروم بخورند ولی باید بدونند که این پولها خوردن نداره ! مخصوصا وقتی که حاصل دست رنج یک مشت پیرزن و پیرمرد کشاورز و دست خالی باشه !
» ادامه مطلب

مطلبی از محمّد

با کارشناسان شهرمان بیشتر آشنا شویم

تا حالا شده به این فکر کنید که شهرمون، چه خاک "کارشناس‌خیز"ی داره؟
هرچی خواستم راجع به این موضوع ننویسم، نشد.
شنیدم که در شهر میمه، روی حریم قنات ما، ساختمانی می‌سازند. "آقای ب.ف" به عنوان "کارشناس" رفتند بازدید و اعلام کردند که این ساخت و ساز تأثیر منفی بر روی قنات نداره و بنابراین کارساختمانی ادامه پیدا کرده.
حالا ایشون چه طوری شده "کارشناس"؟ من نمی‌دونم... چه بررسی‌ها و محاسباتی انجام داده که این کار، مخرّب نیست؟ من نمی‌دونم... خب معلومه که من نباید بدونم؛ چون من که "کارشناس" نیستم مثل حضرات!
وقتی به گذشته برمی‌گردیم و بعضی سابقه‌ها رو وارسی می‌کنیم، می‌بینیم که ایشون قبلاً هم در زمینه‌ی دیگری "کارشناس" بودند. ایشون "کارشناس تسلیحات" بودند. جزو چماق‌دارهای جاویدشاه‌گو بودند...
کسی پیش یکی از اعضای شورای شهر رفته بود و از موضوع پرسیده بود. ایشون گفته بودند که به جدّ پی‌گیر این موضوع هستند. وقتی شنیدم این حرف رو خیالم راحت شد واقعاً و مطمئن شدم که مثل همیشه قنات ما از هر آسیبی به دوره(اصلا و ابدا هم استفهامم انکاری نبود!).
در آخر یه دعا می‌کنم، بلند بگو آمین!:
خدایا! سایه‌ی این "کارشناس‌ها" و این "به جدّ پی‌گیرها" رو از سر ما کم نکن! که ما یه کم دور هم بخندیم... شاید هم گریه کنیم... شاید هم... نمی‌دونم... نباید هم بدونم؛ چون من که "کارشناس" نیستم!
» ادامه مطلب

چون همه گان بنشستند

چون همه گان بنشستند، بر خاست و بر منبر تریبون تکیه داد و چنین آغازید: حدیثی چند برخوانم، تا تناسبی میان شان بر قرار سازید و کار بندید....
قال رسول الله: حسین منی و أنا من الحسین...
ثم قال: کلمه لا اله الا الله حصنی.....
ثم قال: أنا مدینه العلم و علی بابها...
بر خواند و ما نیز تناسبی به غایت نیکو میان شان یافتیم و کار بستیم....

دهه محرم امسال هم تمام شد. با همه خوبی ها و بدی ها و ابداعات و اختلافات.امسال بعضی ها همان افراد سال قبل بودند...بعضی ها بهتر شدند و بعضی ها هم بد تر از سال قبل بودند...

امسال هیئت های مذهبی شهر هم حال و هوای خودشان را داشتند و اتفاقات تازه ای توی بعضی از این هیئت ها رخ داد که از حادثه اصلی که عاشورای حسینی بود پرشور تر بود. و حتی در بعضی از موارد موضوع اصلی تحت تأثیر اتفاقات پیش آمده قرار گرفت.

هیئت امام حسین(ع) شهر وزوان که جمعی از تحصیل کرده ها و متشخصین شهر وزوان را در خود جای داده اقدام به چاپ بروشوری عاشورایی کرده بود و اهداف حادثه عاشورا را به مردم شهر گوشزد کرده بود، هرچند نتوانسته بود توی بروشور به یک نتیجه کلی برسد و اهداف را گم کرده بود ولی با این حال توانسته بود اتفاقات سال قبل و آن عروسی کذایی را که توی حسینیه مسجد گرفته شده بود بپوشاند و حتب نماز ظهر تاسوعا را فقط و فقط به قصد قربت در میدان شهید قلی زاده برگزار کرد...بگذریم از این که اُمنای این هیئت گوشت های قربانی را که زیاد آمده بود به قرار هر کیلو یازده هزار تومان به مردم فروختند!!

مسجد جامع که بیشترین هزینه را در این سال ها در شهر وزوان داشته و مبالغ هنگفتی در آن صرف شده که می شد در موارد بهتری از آن استفاده کرد و مشکلات مردم شهر را مرتفع نمود با درب های چوبی پانزده میلیونی و حسینیه ای که خدا می داند چه قدر صرف ساخت آن شده و چه قدر دیگر هزینه خوری خواهد داشت و هیئت های مذهبی ابالفضل و شیفتگان هم مثل سال قبل حراجی راه انداخته بودند و کمک های مالی این و آن را به رخ باقی اعضاء و مردم می کشیدند تا کمکی شامل حال هیئتشان شود.

هیئت حسینی یا به قول حاج آقا طاحونه هیئت حضرت حسینی وزوان هم که از هیئت های خلاق و غیر قابل پیش بینی شهر است توانست توانایی های جدیدش را به رخ بکشد و در روزی که همۀ مردم مشغول عزاداری برای حضرت علی اکبر(ع) بودند اعضای این هیئت مشغول تشییع جنازه بودند و ابداع جدید خود را برای همیشه در ذهن مردم حک کردند و نشان دادند که امام حسین(ع) و خاندان اطهرش آن قدرها هم در دهه محرم مورد نظر مردم نیستنن و حتی این کار خود را در روز عاشورا با ورود هیئت به اطراف قبر یکی از سادات و زنجیر زنی در داخل قبرستان تکمیل کردند.

هیئت های دیگر مذهبی هم که توانستند امسال خود را از ابداعات جدید دور نگه دارند و یا از چشم ما دور بمانند.

ولی از همه این موارد گذشته امسال در عزاداری های پرشور تر از سال های قبل مردم شهر ما حادثه اصلی که همان قیام امام(ع) بود، کم رنگ تر شده بود...
عده ای حسینیه های خود را به رخ کشیدند...
عده ای برای پرداخت هزینه های حسینیه ها و مساجدشان از مردم مبالغ زیادی را دریافت داشتند...
عده ای با مداحی های خود یاد حاج شادمهر عقیلی و زنده یاد بانو هایده را گرامی داشتند...
عده ای نشان دادند که امام حسین(ع) کاری به برنامه سالانۀ افراد ندارد و با هر کارنامه ای می توان برای امام و بانوان اطراف خیابان مداحی کرد...
و....
» ادامه مطلب

آب معدنی

نسکافه و آب میوه ای می نوشم...
با حوصله کفش هام را می پوشم...
از خیمه صدای العطش می آید...
من می روم آب معدنی بفروشم...
...«جلیل صفر بیگی»...
مدتی پیش عده ای از کسبه وزوان در اعتراض به حضور کسبه دوره گرد و یکشنبه بازاری که مصوب شورای شهر وزوان بود جمع شده و نامه ای نوشتند و از مردم نظر خواهی کردند که عده زیادی آن را امضاء و تأیید کردند اما دیروز شنیدم که بعد از این که نامه برای شورای شهر وزوان ارسال شده، شورای شهر جلوی امضاء کنندگان نامه را گرفته و آنان را مورد بازخواست قرار داده که به چه دلیل این نامه را امضاء کرده اند...
جالب تر این بود که شنیدم یکی از افراد سر شناس و به زعم خودش معتمد شهر وزوان در اقدامی جالب تر از همه این ها امضای خود را انکار کرده و گفته مرا فریب دادند و از من امضاء گرفتند و فردی دیگر اعلام کرده که به من گفتند که این نامه تشویقی است که برای شورای شهر در نظر گرفته ایم و من هم آن را امضاء کردم...
درست بودن کار کسبه یا درست نبودن آن به کنار... حتی انکار امضاء از طرف این افراد هم آن چنان اهمیت ندارد اما این نکته قابل بر رسی است که چرا شورای شهر وزوان که کوس خوش خدمتی اش گوش شهر و منطقه را وسعت بخشیده و همه اعضاء آن هم از فرهنگیان باز نشسته شهر هستند دست به این اقدام زده و مردم را بازخواست کرده؟! و آیا به نظر شورا و مسئولین منطقه این کار شورا منع قانونی ندارد؟!
» ادامه مطلب

مسگر

گنه کرد در بلخ آهنگری...

به ششتر زدند گردن مسگری
ما وزوانی ها عادت های جالبی داریم که اگر زیر و رویمان هم کنند ترک عادت توی کارمان نیست...یکی از این عادت های جالب ما وزوانی ها این است که در مواقع حساس کاری که به کار هم نداریم هیچ ، پشت یک دیگر را هم خالی می کنیم دو...
همین چند وقت پیش بود که جناب آقای معینیان نویسنده خلاق و داستان پرداز میمه ای آمد دستش را گذاشت روی منطقه و کتابی نوشت که همه چیز ما را برد زیر سؤال، کسی که ککش نگزید اما یکی هم که آمد و منصفانه نقدی نوشت و گذاشت توی سینی چای میمه ای ها و نشان داد که چه طور می شود جواب دروغ پردازی را داد، به جای حمایت فحش ها و بد و بیراه هامان را نثارش کردیم و او را به همه چیز متهم کردیم و کم مانده بود مثل عین القضات شمع آجینش کنیم...این در حالی بود که ما داشتیم عاشقانه هامان را می زدیم توی وبلاگمان و از فلان خواندده و بازیگر می نوشتیم و حال می کردیم...تازه کارمان به اینجا هم ختم نشد و نقد خودی را هم به نقد کشیدیم و خرابش کردیم....
همین چند وقت پیش بود که جناب آقای وطنخواه متن ارسالی آقای معینیان را توی وبلاگش زد و قنات میمه را شگفت انگیز ترین قنات های ایران خواند و در ادامه حرکث سایبری آقای معینیان سد و بند و همه چیز قنات وزوان را چپاند توی قنات میمه و همه هم خواندند و سکوت کردند....
همین چند وقت پیش بود که آقای زارعیان و آقای فخریان این زحمت را به خودشان دادند و اسم قنات وزوان را از متن کتاب دکتر بهنیا لاک گرفتند و مزدآباد و بیرشان را جای گزینش کردند تا ما هم کمی بخندیم، اما باز هم نشستیم و فقط تماشا کردیم....
اصلاً همین چند هفته پیش بود که چند نفر برای بازدید قنات بزرگ و تاریخی وزوان به منطقه آمده بودند و دوستان میمه ای خواسته بودند قنات مزدآباد را به جای قنات وزوان قالب کنند ولی بنده خداها که بازدید سد نامرئی قنات میمه قانعشان نکرده بود با پرس و جو از این و آن مقصدشان را پیدا کرده بودند و به سمت قنات وزوان آمده بودند....
ما وزوانی ها عادت داریم و عادتمان هم ترک کردنی نیست. ما دلمان به این خوش است که زنده ایم و کاری به این نداریم که فردا چه می شود و کی با کی است؟! این از وبلاگ نویس هامان که فرق بلاگر و بلاگفا را نمی دانند و آن هم از شورای شهرمان که به بهانه این که قنات وزوان توی شهر میمه قرار گرفته سر درش را تعمیر نمی کنند...
من یکی با همه اختلاف نظر هایی که با وزوانی دارم با او در این زمینه موافقم که ما از فقدان یک سایت یا وبلاگ خوب در وزوان رنج می بریم و این را هم نه به خاطر بازدید بالای صبح میمه می گویم، چرا که با کمی دقت که نه با کمی توجه می توان دلیل رقم بالای بازدید کننده های آن را درک کرد و نیازی به توضیح من نیست. من این موضوع را به این دلیل قبول می کنم که می بینم صبح میمه جایی شده برای همکاری و هم فکری قشر تحصیل کرده میمه و این باید ما را به درد بیاورد که چرا هم شهری های تحصیل کرده ما نمی خواهند با هم هم فکر شوند و همر کدامشان سازی را به دست گرفته اند و مخالف یکدیگر می زنند؟! البته نباید از این ها هم چشم پوشید که صبح میمه سابقه اش را مدیون بخشدار سابق و بخشداری سابق است و آن روزها که جوان های وبلاگ نویس وزوانی دنبال پول اینترنتشان بودند صبح میمه از دفتر بخشداری و با هزینه های بخشداری آپ می شد....!!!
از همه این ها گذشته حالا هم به جای این که ما وزوانی ها از تلاش شبانه روزی جوانانمان تشکر کنیم چوب به دست وارد اینترنت می شویم و هرکس اول آمد توی اینترنت می زنیم توی سرش که چه و چه!!! در حالی که حتی یک نفر هم دقدقه این را ندارد که سایت پر طرفدار وزوان سیتی کجا رفت و حتی به خودمان اجازه نمی دهیم بپرسیم که:
چرا علی صباغ کم کار تر از قبل شده؟!
چرا بهزاد آزادی نوشتن را کنار گذاشته؟!
چرا محمد نقیان نقد های زیبایش را رها کرده؟!
چرا بابگرده دیگر نمی نویسد؟!
چرا دختری از وزوان عطای نوشتن را به لقایش بخشید؟!
چرا از رضا حسینی پور خبری نیست؟!
چرا وزوان پاتوق رد پایش را هم از اینترنت پاک کرد؟!
و چراهای دیگر...فقط دلمان به این خوش است که شهرداریمان هم سایت دار شد و زمین های کشاورزی مان یکپارچه...
کاش قد یک ارزن به این چیزها هم فکر می کردیم.....

» ادامه مطلب

کارد قصاب

گوسفندان پرواری را مانید که کارد قصاب را آماده اند و خود نمی دانند، چه آنکه هر گاه به گوسفندان با مقداری علف نیکی کنند یک روز خود را یک عمر پندارند و زندگی را در سیر شدن شکم ها می نگرند...(امام علی ع- نهج البلاغه خطبه 175)محمد یا هر کس دیگه، 
باهات موافق نیستم چون اگر کلاهت رو قاضی کنی می بینی که اونی که اومده مغازه زده باید سر برج دخلش رو که خالی می کنه حساب و کتاب کنه ببینه چقدر باید بابت هزینه هایی مثل آب و برق و گاز و تلفن و عوارض شهر و عوارض کسب و کار و این جور چیز ها کنار بگذاره و اگه منصف باشی می بینی نمی تونه جنس رو با همون قیمت خرید به مشتری عرضه کنه و باید درصدی رو برای هزینه های جانبی خودش در نظر بگیره ولی اون دوره گردی که ماشین از خودشه و جنس ها رو مستقیم خریداری می کنه این همه هزینه رو نباید پرداخت کنه و حتی عوارضی هم که شهرداری ازش می گیره در مقابل فروش فوق العاده ای که توی هر یکشنبه داره چیزی نیست و تازه از این گذشته اون دوره گرد یکشنبه رو اینجاست و سه شنبه رو اذان و باقی روزهای هفته هم اگه توی شهر وزوان پلاس نباشه جای دیگه بساطش پهنه و فروشش بر قرار ولی اون مغازه داری که تو می گی بی انصافه یکشنبه و سه شنبه که باید خواب مشتری رو ببینه و باقی روزهای هفته هم از اونجا که هم شهری های عزیز اکثراً خرید هفته گی شون رو از یکشنبه بازار می کنند باید تخمه بشکنه و دعا کنه که یه مشتری گذری براش پیدا بشه و ازش آدامسی چیپسی چیزی بخره.
دوست عزیز، شما که منصفی و توی این زمینه ها سر رشته داری باید بدونی توی شهر وزوان که جمعیتش ثابته و هیچ تغییری هم نمی کنه مگر توی تعطیلی ها که اون هم زیاد به چشم نمیاد، سبد هر خانواده ای مشخصه و بعد از تقسیم تعداد خانوارها بر 52 واحد خدماتی داخل شهر مشخص می شه که تعداد مشتری های هر مغازه به نسبت ثابته و این تعداد هم که همیشه از یک جا خرید نمی کنند و با این حساب حضور کسبه دوره گرد و یکشنبه بازار که سیل مردم رو به طرف خودش می کشه چه قدر از این تعداد کم می کنه و چه ضربه ای به مغازه های سطح شهر وارد می کنه. از اون گذشته نمی شه پای سرمایه هایی رو که از شهر خارج می شه وسط نکشید و برای آینده شهر نگران نبود. این همه سرمایه اگر توی شهر وزوان هم نچرخه، توی منطقه می چرخه و پشتوانه ای برای پیشرفت منطقه است در صورتی که این فروشندگان دوره گرد کاری به منطقه ندارند. به نظر من شما حاضرید سرمایه های کلان از شر وزوان خارج بشه و به شهرهای دور و نزدیک منتقل بشه ولی توی منطقه گردش نداشته باشه.
اگه سر انگشتی هم حساب کنی، توی سال این یکشنبه بازار با سی چهل فروشنده برای شورا و شهرداری حدود پنج میلیون تومانی داره ولی از اون طرف سالانه حدود شصت میلیون تومانی از شهر خارج می شه که می تونه شهر ما رو زیر و رو کنه.
نه دوست عزیز شما نمی تونی غبار تعصب رو از جلوی چشم هات دور کنی و باور کنی که این یکشنبه بازار چه شکافی رو در شهر وزوان ایجاد می کنه. شکافی که فقط مغازه داران سطح شهر رو به درون خودش نمی کشه بلکه به مرور دامن گیر باقی مردم هم می شه. 
شورای شهر وزوان اگرمنصفانه تر به این جور قضایا نگاه کنه متوجه می شه که چهار سال با رفاه خدمت کردن به مردم، اونقدرها به صرف نیست وقتی با تصمیمات نا به جا و نسنجیده شهر و مردم رو چندین سال از پیشرفت دور می کنه...
» ادامه مطلب

یکشنبه بازار

سرش را آورد سمت سر رسید و گفت: چه می کنی این بار؟ تو هم که کارت شده خواندن و نوشتن...
گفتم: دارم یکشنبه بازار را می نویسم...خوبی هاش را، بدی هاش را...
گفت: با این یکی دیگر چه کار داری؟ این که دیگر خوب است؟
گفتم: خوبی هاش را بگو تا بفهمم اتوبوس را اشتباه سوار شده ام...بگو تا بلکه جاهل از دنیا نرویم...
کمی سر جایش جا به جا شد و گفت: وقتی یک بازار هفته گی مثل همین یکشنبه بازار راه می افتد و اجناس مورد نیاز مردم را با قیمت های نازل تر عرضه می کند کسبه ی محل با کم شدن مشتری مجبور می شوند قیمت هاشان را عادلانه تر کنند و خودش یک نوع رقابت است و آخرش هم رضایت مردم است.
گفتم: همین جا نگه دار...این رقابتی که گفتی سلامتش چقدر است که نفع مردم را به دنبال داشته باشد و به ضرر کسبه نیانجامد؟
گفت: همین که رضایت مردم را به دنبال دارد کافی است...
گفتم: نه، نشد...خودت می دانی که در شهر ما کسانی هستند که همه سرمایه زندگیشان را گذاشته اند وسط و با یک مغازه دارند برای خود و خانواده شان گذران امور می کنند. در طول سال هم هزینه های قابل توجهی بابت مالیات و آب و برق و گاز و تلفن و این جور چیزها پرداخت می کنند. تازه دست آخر چیزی هم باید به عنوان عوارض سطح شهر به شهرداری بپردازند. خالا با این یکشنبه بازار و هجوم هر هفته مردم به آن چیزی نمی گذرد که یکی یکی عطای فروشندگی را به لقاش ببخشند و در مغازه هاشان را تخته کنند. و شهر بشود به کام فروشندگان دوره گردی که نه کرایه ای می دهند نه عوارض سطح شهر، نه پول آب و برق و گاز و تازه فروش روزانه شان چند برابر کسبه محل است.
گفت: آدم حسابی شورای شهر و شهرداری که یکشنبه بازار را علم کرده اند حتماً خیری در آن دیده اند که دست به دامنش شده اند، تازه خودم شنیده ام که عوارض هم می گیرند...
گفتم شورا و شهرداری کدام کارشان کارشناسانه بوده که این باشد. آنقدر مصالح زاید جلوی بانک صادرات را جمع نکردند که طرف از میمه آمد و جمعش کرد آن وقت تو می خواهی این شورا و شهرداری کلاغش خیر بخواند حالا به فرض که روزی 10 هزار تومان هم از هر فروشنده بگیرند، این سیصد چهارصد هزار تومان چه دخلی به کسبه محل دارد و چقدر از عوارض و هزینه هاشان کم می کند؟
گفت: تو بهتر می زنی بستان بزن...تو که این قدر داغی و اسبت همیشه زین کرده ست قدمی بردار...
گفتم: بزرگ تر هامان را نمی گذارند قدم بردارند ما که بچه ایم به قول خودشان... تازه اگر می خواهند رقابت سالم ایجاد کنند بیاییند این بازار هفته گی را بدهند دست کسبه محل تا یک روز از هفته را در همین محل یکشنبه بازار به عرضه اجناس خود اقدام کنند...با این کار هم رقابت ایجاد می شود و کسبه مجبور به تعدیل قیمت ها می شوند هم مردم رضایت دار می شوند و هم این همه پول بی زبان از شهر خارج نمی شود و توی همین خراب شده می چرخد و هم این همه جنس بنجول و غیر بهداشتی به سبد مردم نمی ریزد....
گفت: همه حرفهات درست اما روزی دست خداست و تازه یکشنبه بازار هم یک روزه است باقی هفته مال خود کسبه محل...
گفتم تو هم شده ای عین این پیرمرد های رو به موت که روزیشان از همه طرف می رسد، این بازنشسته هایی که خودشان حال کار کردن ندارند و به باقی هم توصیه می کنند بخوابند و سر ماه اجاره زمینشان را بگیرند...روزی دست خداست اما وقتی مردم اجناس یک هفته شان را از یکشنبه بازار بگیرند دیگر در طول هفته چه کار دارند با من و تو و کسبه محل؟!
گفت: مدتی که بگذرد ئ مردم بفهمند چه خبر است دیگر کسی به آن ها توجه نمی کند...
گفتم: حرف حساب زدن هم به تو نیامده! اگر این حرفت درست بود که با تجربه های قبلی کسی اصلاً به سمت یکشنبه بازار نمی رفت...
از جایش بلند شد و در حالی که به سمت اتاقش می رفت گفت: تو هم اگر عقل پا به جفتی داشتی به جای این کارها به درس و مشقت می رسیدی....

» ادامه مطلب

این آخری هم از آن تو...

فردی نیمه شب در کاه دان خانه اش صدایی شنید و آرام و بی صدا به کاه دان در شد... زاهدی را دید پیمانه ای به دستی و کیسه ای به دست دیگر...گفت یا زاهد چه می کنی؟! زاهد پیمانه ها در کیسه می کرد و می گفت: این یکی در وجه خمست...این یکی در وجه زکاتت...این از آن امام شهر...این از من....و این آخری هم از آن تو....
چند وقت پیش خبر دار شدیم که قرار است تعاونی تازه تأسیسی که آمدنش مثل زلزله آنی بود و در هاله ای از ابهام، زمین های کشاورزی مردم را بدون اجازه ی مالکین زمین بدهد به آقای فلان و ایشان هم بکارند و به قرار هر حبه آب چهل یا هفتاد هزار تومان بفرستند درب منزل مالکین...
بعد ها که گروهی به پیشتازی عباسعلی ولی با این کار مخالفت کردند و طوماری توسط اگثریت مالکین امضا شد که ما می خواهیم بعد از دو سه سال معطلی زمین هایمان را بدهند به خودمان تا بکاریم و برداشت کنیم نه فردی که حتی یک متر زمین و یک حبه آب هم در وزوان نداشته و ندارد....
بعد عده ای آمدند و مخالفان اجاره دادن دشت را به هر چه که خواستند محکوم کردند و وقتی دیدند این اتهامات فایده ای ندارد دست به کار جدیدی زدند و گفتند از فلان تاریخ تا فلان تاریخ به مدت یک ماه مردم می توانند بیایند با در دست داشتن سند مالکیت خود در فلان مدرسه به خدمت ما برسند و امضا بدهند و معلوم کنند که خودشان بکار هستند یا می دهند ما بکاریم و فرم و اطلاعیه ای هم چاپ و پخش کردند که اگر نشان بچه ی کلاس اولی که نه کلاس دومی هم می دادند می فهمید که این نامه و فرم پر از اشکال است و یک عده بی سواد رفتند و این نامه ها را امضا کردند و ندانسته زمینشان را سپردند به تعاونی نیلوفر آبی...
این کار دو هفته ای ادامه داشت و مردم می رفتند و می آمدند غافل از این که همان روز دوم آقایان نشسته اند و زمین های بی زبان مردم را اجاره داده اند به همان آقای قاف معروف!!!
کار به همین جا ختم نشد و جلسه ای مردمی برگزار شد و آقایان مخالف و موافق آمدند و گفتند و شنیدند و عده ای محکوم شدند و عده ای پیروز و عده ای هم رفتند دستشویی و بر نگشتند و دست آخر هم صورتجلسه ای در حضور همه ی آقایان به رشته ی تحریر در آمد که عده ای از اعضای شورای کشاورزی و تعاونی نیلوفر آبی حاضر به امضای آن هم نشدند...
همین چند روز پیش بود که در اقدامی محیر العقول آقایان بدون این که تکلیف مردم را مشخص کرده باشند تراکتور به دست وارد زمین ها شدند و قصد داشتند شروع به کار کنند ولی با اعتراض مردمی تراکتورشان را غلاف کردن و دست از پا دراز تر برگشتند...ولی کار به همین جا ختم نشد و آقایان نیلوفری دست به شکایت زدند و خواستند آقایان مخالف را به پای میز محاکمه ای بکشند که معلوم نبود چه کسی این ورش می نشیند و چه کسی آن ورش...
شکایت از قرار معلوم شدید بود و آقای قاف معروف هم آن بالا نشسته بود به عنوان شاکی و روز دادگاه هم درست روزی بود که قرار بود مهندسین کشاورزی استان و شهرستان بیایند و در مسجد جامع وزوان با حضور مردم و نیلوفری ها و مخالفین تکلیف مالکین و غیر مالکین را مشخص کنند...اما از آن جا که نیلوفری ها دادگاه داشتند و یکی از اعضای پا به سن گذاشته شان هم (مریض؟!!) بود و نمی توانست در جلسه حاضر شود لطف کردند و جلسه را تلفنی ختم به خیر کردند...
وقتی کار به دادگاه کشید آقایان رو دست خوردند و دیدند شکایت به ضرر خودشان است و خودشان را محکوم می کند دست به دامن جلسه و روبوسی و توافق نامه شدند و حاضر شدند که مردم زمین هایشان را خودشان بکارند و هر کس هم که مایل است بدهد تعاونی و سهم برداشتش را بگیرد....
قضیه تا به حال این طور بوده ولی کاش یکی به آن ها که هنوز روغن را با قاف می نویسند می گفت که مناقصه با مزایده فرق دارد....

» ادامه مطلب

خواب نیم روز

یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید از عبادت‌ها کدام فاضل تر است گفت تو را خواب نیم روز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری
تا سر کار هستند و نانشان به راه است و آبشان به قرار معلوم کاری به کار شهر و دهات خود ندارند و اصلاً ککشان هم نمی گزد که مثلاً فلانی در مورد شهرشان چه می گوید و فلانی چه می نویسد! اصلاً کاری ندارند به این که کدام حق مردم شهرشان لگد مال شده و کدام در حال خورده شدن است! اوضاعشان که کمی به هم می خورد و باز نشسته می شوند تازه به فکر می افتند که مردمشان تا به حال عقلشان درست نمی رسیده و حالا آن ها هستند که خلیفه الله شده اند و باید به نجات مردمشان بیایند! تازه می فهمند که شهرشان یک شرکت تعاونی دیگر لازم دارد تا بتوان از راه آن خوب به مردم رسید و اگر هم شد پولی به جیب زد... شرکت را هم که زدند دور می افتند توی شهر که ما فلان می کنیم و بهمان، دیگر لازم نیست شما کشاورزی کنید! حالا رسیده آن روز که شما بخوابید و ما بخوریم و چیزی هم به شما بدهیم! به قول سعدی:
شغال نگون بخت را شیر خورد
بماند آن چه روباه از آن سیر خورد
شما بخوابید و پایتان را روی پایتان بیاندازید تا ما هر ماه چهل هزار تومان یا هفتاد هزار تومان به قرار سهمتان از آب و زمین به شما بدیم تا بخورید و حالش را ببرید...
این وسط یکی نیست بپرسد تکلیف این همه گشاورز چیست که دارشان از دنیا این زمین های کشاورزی است که مثل خودشان پا در هوا مانده! یکی نیست بپرسد کجای دنیا بدون اجازه ی مالک زمین... ملک او را اجاره می دهند آن هم به قیمتی که اگر بنشینند و چرتکه بیاندازند می فهمند که خود مردم سالانه چند برابرش را برداشت می کنند...خوب زمانه ای شده به خدا!سهراب می گفت:
کسی نیست...
بیا زندگی را بدزدیم...
حالا شده همان حرف سهراب تا می بینند کسی به کسی نیست و به قول خوشان پنجاه شصت سالی است که کسی ازشان حسابی نخواسته
باز هم هوس کلاه گشاد و سر نقلی می کنند حالا بگذریم از این که دفتر شرکت تعاونی تازه تأسیسشان مکانی است که مالک آن چند سال است بوق و کرنا اجاره کرده و وقف آن را به رخ این و آن می کشد...
همین چند وقت پیش بود که معلوم شد چند ده میلیونی را که می گفتند از جیب خود گذاشته اند برای لوله کشی، بودجه ی جهاد کشاورزی بوده! همین چند روز پیش بود که آقای فلان که معلوم نیست تا به حال کجا بوده در مقابل درخواست مردم برای روانه کردن آب به دشت های دیگر برای کشت و کار فرموده بودند که من راضی نیستم مردم آن دشت را بکارند و حتماً باید این دشت یک پارچه شده با صلاحدید ما و به دست همان پیمانکاری که ما می خواهیم کاشته شود... هنوز چند روز نیست که فلان عضو شرکت تعاونی تمام اوضاع را به گور پدر مردم و کشاورزان حواله کرده بود...
تازه وقتی هم که مالکین به اعتراض می ایستند و حقشان را می خواهند عده ای دور می افتند و وعده های وعیدشان را توی گوش رعیت جماعت فرو می کنند...
درست است که ما عقلمان نمی رسد و آن ها که متصدی این امر هستند بیش از ما می فهمند! ولی این قدر می فهمیم که ملک مردم را برای امسال و سال آینده اجاره دادن یعنی چه! می فهمیم که گرفتن زمین های مردم و تیغ زدن و اتوبان زدن وسط دشت یعنی چه! می فهمیم که مالکین هفتصد هشتصد حبه آب وزوان حق دارند یا سه چهار نفر آدم تازه باز نشسته شده که دنبال روزی حلالی برای زن و بچه شان هستند و بودجه های نگرفته شان را به رخ می کشند... از ما که گذشته ولی خدا آخر و عاقبت آن ها را به خیر کند...

» ادامه مطلب

بلندای مجلس

کودکی عزم میهمانی داشت، پدر اورا گفت: چون به میهمانی رفتی بر بلندای مجلس نشین و از بزرگی ها سخن گوی تا همه گان را حیرت، انگشت در دهان آرد...پسر چون بازگشت پدر پرسید: چه کردی؟! گفت: چون رسیدم بلندی مجلس را طاقچه ای دیدم و بر آن نشستم و از گاو و پیل و زرافه سخن ها راندم که همه گان را انگشت بر دهان بماند...
دیروز از یکی از دوستان شنیدم که قرار است زمین های کشاورزی وزوان موسوم به باغستان و گشگن که چند سالی است مردم انتظار یک پارچه شدنش را می کشند، امسال و در موسم کشاورزی به عده ای پیمانکار تحویل گردد و آن ها هم زمین ها را زیر کشت ببرند و موقع برداشت طبق سهم مالکیت مردم از آب قنات و زمین های کشاورزی به آن ها از محصول مقداری تقدیم کنند. و آن طور که دوستم می گفت این کار قرار است زیر نظر شرکت تعاونی ای که تازه گی ها که نه، چند سالی است تأسیس شده، انجام شود و انگار قرار هم هست از سال بعد از حضور دوستان پیمانکار زمین ها را تقسیم کنند بین مردم و حتی اگر شد باز هم این تحویل به پیمانکار ادامه داشته باشد تا مردم به یک محصول خوب و درجه یک برسند. انگار وقتی جلسه ای برای تصمیم گیری در مورد این کار برگزار شده یکی از هم شهری ها اعلام کرده که خانواده ی ایشان نزدیک 50 حبه از آب قنات را در تملک دارند و با کمال میل راضی به رضای شرکت تعاونی هستند و آمدن پیمانکارها! شهر ما شرکت تعاونی کم نداشته و تجربه ی خوبی در این مورد کسب کرده. هر چند در تعاونی بودن دو شرکت قبلی شبهاتی وجود دارد که در شهر وزوان برطرف شدنی نیست. به قول یکی از دوستان این شرکت ها تضامنی است نه تعاونی! شرکت های قبلی که گلی به سر مردم وزوان نزدند ولی انگار این شرکت قصد دارد یک دسته گل اساسی به سر مردم بزند و خیال آن ها را از هر نظر راحت و آسوده کند. این که زمین ها را به پیمانکار می دهند و مدعی هم هستند که دارند از شهر هایی مثل گلپایگان الگو می گیرند فکر هر کس هم که باشد فکر جالب توجهی است. آن هم حالا و در سال اول استفاده از این زمین ها. زمین های که سه چهار سال است زیر کشت نرفته و خاکش هم حسابی زیر و رو شده و حالا خاک بکر و تر و تازه اش آماده ی کشت و کار است. اعضای این شرکت تعاونی خوش قدم و اعضای شورای کشاورزی شهر وزوان مثل این که تا به حال به فکرشان نرسیده که به جای این که زمین ها را به پیمانکار بدهند می توانند به خود مردم بدهند تا زیر نظر این شرکت تعاونی کشتشان را به روز کنند! انگار نمی دانند که آمدن پیمانکار عواقبش هر چه هم که خوب و مفید باشد، بی ضرر و زیان نیست. اصلاً صِرف آمدن این پیمانکارها، کشاورزان وزوانی را از مقداری از سود سالیانه شان محروم می کند. سودی که با وجود مشکلات کشاورزان در شهر ما آن قدرها هم که فکر می کنند کم نیست. اگر به آمدن این پیمانکارها هم رضا باشیم رفتنشان را چه کسی تضمین می کند و از این ها گذشته، خود کشاورزان وزوانی باید چه کار کنند؟ نه که تا به حال مشکل بی کاری جوانان وزوانی حل شده، قرار است این مشکل دامن کشاورزان را هم بگیرد!!! هنوز مردم شهر ما با یک پارچه شدن این زمین های کشاورزی هم دل و هم راه نشده اند و هستند کسانی که به این کار هم رضا نیستند و تعدادشان هم از انگشتان دست و پا، بیشتر است. ولی با وجود این نارضایتی ها انگار مسئولان شهر وزوان قصد ندارند به این زودی ها دست از کارهای خارق العاده شان بردارند و هنوز هم دل خوش به سکوت مردم اند و از این سکوت کمال استفاده شان را می کنند! باز جای شکرش باقی است که مالکیت مردم در این زمین ها مستند به سندهای معتبر است وگر نه مشخص نبود بلایی که دارد آن سر وزوان و در مورد چاه های کشاورزی بر سر مردم می آید، این جا هم تکرار نشود و عده ای به بهانه های واهی اجاره (سی ساله ی؟؟!) زمین ها را از مردم مطالبه نکنند. عده ای که نرخ نان مصرفی شان از دخل سی ساله ی ما بیشتر است.
» ادامه مطلب

چنان و چنین

آورده اند که دختری گریان و نالان نزد پدر رفت که: شویم مرا می زند و آزار می نماید. پدر سیلی ای بر صورت دختر نواخت و گفت: نزد شویت رو و او را گوی که زین پس اگر با دختر من چنان کنی من نیز با زن تو چنین کنم...
صبح که می خواستم از خانه بیرون بزنم خبر جالبی شنیدم که بد ندیدم شما دوستان هم بدانید. پدر می گفت وقتی زمین های دشت های وزوان را که قرار است یک پارچه شود به ذرت کارها اجاره می داده اند نوشته اند و قرار گذاشته اند که از آب خروجی قنات استفاده کنند نه از آبی که بند شده و پشت سد ذخیره می شود و آب پشت سد باید برای کشاورزی خود وزوانی ها ذخیره شود. اما امروز دوستان وزوانی که به قولی متصدی امر قنات هم هستند و شنیده ها حاکی است که دستی هم بر آتش ذرت کارهای «غیر وزوانی» دارند زحمت کشیده اند و بند را باز کرده اند و دارند از آبی که قرار است امید خودمان باشد به ذرت کارها می دهند. من یکی که نمی دانم غیر از دزدی چه اسم دیگری می توان روی این کار گذاشت! تازه این در حالی است که وقتی سد باز می شود دست آخر بعضی از زمین های کشاورزی آن طور که باید و شاید سیراب نمی شوند چه رسد که پیشاپیش هم از آب پشت سد استفاده شود...
خیر ذرت کار ها که داشت به ما می رسید حالا نور علی نور هم شده و داریم فیض اکمل می بریم از حضور این دوستان غریبه و آشنا...
» ادامه مطلب

توهین

یکی از رفقا می گفت نظرات وبلاگ نباید تأییدی باشد و باید نظزات آزادانه نمایش داده شود. گفتم: بعضی ها صبح که از خواب بیدار می شوند هنوز خواب از چشم هایشان بیرون نرفته می روند سراغ کامپیوتر و به سرشان می زند نظری هم بگذارند و چون هنوز خواب آلوده اند هر چه به دهن و ذهنشان رسید می نویسند.
امروز که بعد از چند روز سراغ وبلاگ آمدم دیدم دوست عزیز با نام باب جون خواب آلودگی روی نظر گذاشتنشان تأثیر گذاشته و چیزهایی نوشته اند که به تیپ و شخصیت ما که هیچ، به تیپ باقی دوستان ما هم نمی خورد. جز حذف کردن نظرات توهین آمیز این دوست عزیز نداشتم. به ایشان گوشزد کنم که ننگرده تا به حال قصد توهین به کسی را نداشته و قصد توهینی هم ندارد و این وبلاگ را هم تأسیس نکرده که هر کس بیاید و حرف هایی را که جایی برای زدنش ندارد این جا بزند...
اگر چیزی می نویسم تنها قصدم انتقاد و نشان دادن معضلات و مشکلات است نه توهین به دوستان میمه ای... ما با دوستان میمه ای مشکل اعتقادی داریم نه از این دست مشکلاتی که باب جون عزیز مد نظر داشته اند و همان طور که بار ها گفته ام مشکل در اعتقادات و نظرات همیشه وجود دارد و به قول آقای شیبانی دونفر اگر یک جور فکر کنند یکی از آن ها باید خیال ماندن را فراموش کند و یکیشان اضافی است...
من البته همینجا از دوستان میمه ای و مخصوصاً فرد مورد توهین باب جون از طرف باب جون عذر خواهی می کنم و ناچارم که نظراتم را هم محدود کنم...

» ادامه مطلب

خدای آمون

آورده اند که گالیله را پس از آن که بر سیر زمین لاف زد به محکمه ی عدل کلیسا بردند و گفتند از گفته های ناشایست  و آلوده ی خود توبتی کن نصوحانه. شیخ گالیله بر گناه خود مقر شد و با سری در پیش افکنده از کلیسا خارج شد. چون به در آمد پای بر زمین زد و گفت: من گفتم که تو را سیری نیست ولی تو همچنان به رای خود باش....
نوشتنمان را به فال نیک می گیرند، حضورمان را شایسته می شمارند، با ما دوست هستند، برایمان احترام کافی قائلند، کتاب هایشان را هم می دهند نقد کنیم... ولی نوشته هایمان را به پشیزی هم نمی خرند و اگر ننویسیم به زعم آن ها فهمیده ایم و حرفه ای.
نشسته بود کنارم و می گفت باز که کیبورد از دستت امان ندارد، چه می نویسی باز؟ گفتم: یکی بلند شده حرفی را که بنده ی خدا بهنیا سال 68 توی کتابش نوشته و به قدر کافی هم مستند هست برداشته به اسم یک بابای دیگر به نام پاسکال نوشته و عملاً گفته که این چیزی که بهنیا نوشته اشتباه بوده و پاسکال درست می گوید...گفت: خوب که چی؟ چه شده حالا؟ گفتم: مستند سازی ها شروع شده  دوباره و دارند با اسم اتحاد منطقه هر چه بخواهند می نویسند...گفت: خوب، مگر اتحاد منطقه اشتباه است؟ گفتم: اتحاد جای خودش ولی این همه دروغ و بهتان و نمی دانم، مستند سازی چه معنایی دارد؟! پرید وسط حرفم و گفت: ول کن بابا می خواهی چه قدر به پر و پای این و آن بپیچی؟ سیر نشدی، خسته هم نشدی؟ گفتم: این که برداری دروغ را به اسم راست به مردم قالب کنی و بعد هم بنویسی این مال من نیست و فلانی این را نوشته و من توی وبلاگم در حمایت از زحمات او این مطلب را نوشته ام و به قانون کپی پیست هم اعتقاد دارم شد حرف؟! گفت: حالا چه نوشته که این قدر ناراحتی؟ گفتم: یک مدت می گفتند قنات مزد آباد سد دارد (میمه شهری ناشناخته در حاشیۀکویر-محمد تقی معینیان-ص121س22)، ما گفتیم خوب، خوب است نشانمان بدهید. گفتند دیدنش امکانپذیر نیست و دل شیر می خواهد چون در عمق 40 متری زمین است. بعد گفتند بیایید توی قنات، سد و طبقه ی دوم را هم نشانتان می دهیم. گفتیم مگر می شود سد قنات مزدآباد را دید؟ گفتند بعله که می شود...گفتیم خوب پس چرا می گفتید قابل دیدن نیست و دل شیر می خواهد؟! به مِن و مِن افتادند که فلان و بهمان. این در حالی بود که آن روزها قنات بیر میمه اصلاً چنان شخصیتی در کتاب آقای معینیان هم نداشت که می گفتند عنوان کتاب سال را گرفته تا این که قضیه به کل تغییر کرد. حالا می گویند و می نویسند که قنات مزدآبادی که تا چند کاه پیش سدّ داشت سدّش خراب شده و قنات بیر میمه سدّی دارد به بلندای تاریخ و استنادشان هم به نوشته ایست که می گویند مال آقای پاسکال است و معلوم هم نیست این آقای پاسکال کی و کجا این حرف را زده و چرا فقط در وبلاگ آقای سعید زارعیان هست و وبلاگ آقای فخریان. نوشته ای که به استناد کتاب قنات سازی و قنات داری دکتر عبدالکریم بهنیا از ایشان است نه آقای پاسکال یا آقای معینیان یا آقای فخریان و ... و مربوط هم می شود به قنات بزرگ وزوان حتماً اگر صبر کنیم قنات رویه هم به افتخار داشتن سد 3000 ساله نائل خواهد شد به حرف و نوشته شان هم که اعتراض کنیم انگار به خدای آمون توهین کرده ایم....گفت: تو هم دلت خوش است. این همه به میمه ای ها توپیدی چه شد؟ چه جوابی گرفتی؟ کسی از این شورای شهر وزوان بلند شد از تو حمایت کند؟ شورای کشاورزی وزوان ککش هم گزید که مثلاً فلانی توی کتابش در مورد وزوان چه نوشته و چه ننوشته؟ جز این بود که هر بار برایت مشکلی درست کردند؟ کم فحش و ناسزا شنیدی؟ کم تهدید شنیدی؟ گفتم: این ها همه درست ولی دلیلی برای نوشتن یا ننوشتن من نیست و در مقابل حقیقت و کتمان آن نباید کوتاه آمد. گفت: در عصر و دوره ی ما حقیقت آن چیزی است که بیشتر جلب توجه می کند. به قولی وقتی چیزی را خودت باور داری یعنی دروغ نیست چه بزرگترین دروغ باشد. گفتم اگر این طور است چرا در مورد خلیج فارس این همه موضع گیری می کنند؟ چرا نمی گذارند دنیا بگوید خلیج عربی و بعد هم اتحاد منطقه را بکشند وسط که این به نفع ماست و نباید سرش دعوا کرد؟ چرا می گویند عرب ها کتاب چاپ کرده اند و توی کتابشان محل سکونت موجوداتی را که وجود خارجی هم ندارند خلیج عربی ذکر می کنند؟ نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد و گفت: بنده ی خدا، چه ربطی دارد؟ از این گذشته میدان باز است و گوی توفیق هم در میان، راست می گویی تو هم بنویس، تو هم مستندسازی کن... گفتم: فکر می کنی ما نمی توانیم مستندسازی کنیم؟ فکر می کنی مستندسازی کار حضرت فیل است؟ فکر می کنی ما نمی توانیم به گفته های خانم لامتن و فلان و بهمان استناد کنیم و یک مشت نوشته ی نان و آب دار بنویسیم و یک عمر به آن افتخار کنیم؟ فکر می کنی کم نویسنده گمنام هست که می شود آن را با تاریخ سازی آورد و در محله ی دهنو وزوان ساکن کرد؟ نه، این ها همه ساده است ولی آنقدر این کار کثیف است که فکرش هم ذهن آدم را آلوده می کند چه رسد به نوشتن و مستند کردنش. گفت: بگو ببینم الآن از چه ناراحتی؟ آقای فخریان که جواب تو را داده و دلایلش هم به اندازه ی کافی قابل قبول هست... گفتم: دلایش برای خودش قابل قبول است. بنده خدا گفته بهتر است کار را به اهل فن بسپاریم. این چیزی که من نوشته بودم که نباید به خاطرش لامتن را از قبر کشید بیرون یا کارشناسان ژاپنی را برای اثباتش به منطقه کشاند. تشخیص صحت و سقم این نوشته که دیگر کار آقای قاضیان یا آقای گرانمایه نیست این را هر کسی می تواند بفهمد. از این گذشته، گذشت آن دوره ای که کسی نمی دانست مشروطه خوردنی است یا پوشیدنی و می شد هر چیزی را به هر کسی منسوب کرد. گفت: بلانسبت روزه ای، این قدر غیبت نکن...گفتم: امروز برایم ایمیلی آمده بود که نوشته بود شرکت مزدا اسمش را از اهورامزدا خدای ایران باستان گرفته و می شد توی سایت شرکت هم این نکته را دید. وقتی می خواندمش گفتم اگر دوستان میمه ای این را می خواندند حتماً می گفتند شرکت مزدا نامش را از قنات باستانی میمه ای ها گرفته و حتماً رؤسای اولیه ی این شرکت عرب بوده اند و القاب را که حذف می کرده اند اهورا از اول آن افتاده و باد آخرش را هم باد برده و اهورامزدآباد شده مزدا....  
» ادامه مطلب

دیوان انوری

آورده اند که حاکمي وزير خود را امر کرد که همراه با هديه و خواسته نزد پادشاه رود و ديوان انوري را هم با خود ببرد. وزير کتابي را که گفته مي شد ديوان انوري است بي آن که بگشايد با خود همراه کرد. چون به حريم پادشاه رسيد، پادشاه از سختي راه پرسيد. وزير گفت: سختي چگونه سراغي از ما توانست گرفت چون ديوان انوري را همراه داشتيم و گاه به گاه شعري مي خوانديم... پادشاه را خوش امد و فرمود تا ديوان انوري را نزدش آرند. چون کتاب را بگشادند ديوان انوري نبود و وزير شرمنده شد و پادشاه او را به اين دروغ سياست فرمود.
بعضي وقت ها آدم مي ماند که چه بگويد يا چه بنويسد। آن قدر ساده ايم و سهل انگار که خدا مي داند آخر کارمان به کجا نکشد। دلمان هم به اين خوش است که کارمان روبه راه است و دنيا هم به مراد خودمان تنها। داشتم مطلبي را که آقاي فخريان توي وبلاگشان گذاشته بودند مي خواندم। «برداشتي از قنات مزدآباد ميمه به روايت يک مستند ساز»...داشتم مطلبي را که از قول آقاي سعيد زارعيان از دست اندرکاران امر قنات ذکر شده بود و مشخص بود که اطلاعات ذکر شده در مطلب از سوي دوستان ميمه اي در اختيار ايشان قرار گرفته مطالعه مي کردم. مطلب مربوط بود به چهاردهم تيرماه سال جاري. آقاي زارعيان در مورد خصوصيت بارزي نوشته بودند که طبق نوشته ي ايشان مختص به سه قنات بير و مزدآباد و وزوان بوده و در قنات مزدآباد اثري از آن بر جاي نمانده و تخريب شده و نوشته بودند که اين ابداع و ابتکار زاييده ي ذهن خلاق مردم شهر ميمه است. ايشان سد زير زميني و سيستم بند کردن آب قنات را گفته بودند. در نوشته ي ايشان آمده بود که: «آقاي پاسکال کارشناس سازمان يونسکو در بازديد خود از قنوات «مزدآباد و بير» در ميمه آورده است: نگارنده در بازديد از قنوات زيبا و ديدني «مزدآباد و بير» در شهر ميمه اصفهان، ‌سيستم بسيار جالبي را براي مهار کردن آب بکار مي رود مشاهده کردم. اين سيستم در قنات مزدآباد خراب شده و آثاري از آن باقي مانده اما در قنات بير و قنات بزرگ شهر وزوان همچنان فعال است. شرح مختصر اين سيستم در قنات بير چنين است که يکي از ميله هاي قنات را که حدود 600متر از مادر چاه فاصله دارد به قطرحدود 3متر گشاد کرده اند و ديواري به ضخامت 1متر، عرض 3متر و بلندي کل عمق چاه از سنگ و ساروج ساخته اند. بر روي اين ديوار، به فاصله يک متر به يک متر، 7سوراخ استوانه اي به قطر حدود 30سانتي متر تعبيه کرده اند. کوره اين قنات از انتهاي اين ديوار عبور مي کند هفتمين سوراخ 7متر از لبه تاج کوره قنات فاصله دارد اول آذر ماه هر سال، هم دهانه کوره و هم دهانه 7سوراخ را با سنگ و سيمان و گوني هاي پر از کاه مي گيرند. طبيعي است مقداري از آب در پشت اين سد زير زميني ذخيره مي شود. در اواخر فروردين اولين سوراخ را باز مي کنند حدود 10روز طول مي کشد تا آب به زير سوراخ اول افت کند به همين ترتيب پس از حدود هر 10روز سوراخهاي دوم، سوم و الي آخر را باز مي کنند.»
مطلب را که خواندم کتاب قنات سازي و قنات داري اثر استاد عبدالکريم(بهمن) بهنيا را از قفسه ي کتاب ها برداشتم و ورق زدم تا صفحه ي 139 اين کتاب که چنين آمده بود: «نگارنده در آبان ماه 63 در قنات قديم وزوان واقع در بخش وزوان شهرستان اصفهان، سيستم بسيار جالبي را که براي مهار کردن آب در فاصله زماني اول آذر لغايت 25 الي 30 فروردين سال بعد به کار مي رود مشاهده کرده است. بنا به گفته اهالي، اين سيستم در حدود 3000 سال پيش ساخته شده و اين قنات تنها قنات در تمام منطقه اصفهان است که بدين طريق آب زيرزميني را ذخيره مي کند.
شرح مختصر اين سيستم چنين است که يکي از ميله هاي قنات را که حدود 600 متر از مادرچاه فاصله دارد (و احتمالاً چاه ترکان خشکان است) به قطر حدود 3 متر گشاد کرده اند و ديواري به ضخامت 1 متر، عرض 3 متر و بلندي کل عمق چاه از سنگ و ساروج ساخته اند. بر روي اين ديوار، به فاصله ي يک متر به يک متر، 7 سوراخ استوانه اي به قطر 30 سانتيمتر تعبيه کرده اند.کوره اين قنات از انتهاي اين ديوار عبور مي کند. هفتمين سوراخ، 7 متر از لبه تاج کوره قنات فاصله دارد. اول آذرماه هر سال، هم دهانه کوره و هم دهانه 7 سوراخ مذبور رابا سنگ و سيمان مي گيرند.طبيعي است که مقداري از آب در پشت اين سد زيرزميني ذخيره مي شود.تجربه ساليان دراز نشان داده استکه سطح آب به حدود يک متري در بالاي نزديکترين سوراخ به سطح زمين مي رسد. در فاصله ي 25 الي 30 فروردين، اولين سوراخ را باز مي کنند. حدود 10 روز طول مي کشد تا سطح آب به زير سوراخ اول افت کند به همين ترتيب پس از هر 10 روز سوراخ دوم و سوم و ... را نيز باز مي کنند، زيرا زمان افت سطح آب براي هر يک متر حدود 10 روز است. پس از گشودن هر 7 سوراخ که تقريباً تا اوايل تيرماه طول مي کشد، دهانه کوره قنات را باز مي کنند...»
دکتر بهنيا کتاب خود را در سال 68 براي اولين بار توسط بشر داتشگاهي تهران به چاپ رسانده و براي من يکي که جالب بود که نوشته ي آقاي بهنيا بعد از مدتها با تغيير کاربري در مورد قنات بير ميمه ذکر شده البته نويسنده مي تواند اين اشکال را به معترضين بگيرد که من در نوشته ام ذکر کرده ام که اين سيستم در قنات وزوان هم هست ولي اين نمي تواند کذب نويسي و استفاده نابه جا از نوشته ي يک نويسنده که عمر خود را بر روي تحقيق بر روي قنوات ايران گذاشته و کتابي را چاپ کرده که در آن نامي از قنات هاي شهر ميمه نيست و فقط در دو مورد از قنات وزوان نام برده(صفحات 46 و 39) و حتي ننوشته که کدام قنات شگفت انگيز ترين قنات دنياست و کدام نيست را به قول خودمان ماست مالي کند. قضاوت با شما! به نظر شما تا به حال اين نوع نوشته هاي خلاف واقعي که به خورد ما داه شده و کسي نبوده تا صحت و سقم آن ها را برايمان روشن کند در چه وسعت و اندازه اي بوده؟ و آيا باز هم ادامه خواهد داشت يا ...؟!
سد 3000 ساله قنات وزوان
» ادامه مطلب

ناخوش خر خورده

طبیبی پسر را پند همی داد که: هر گاه به دیدار بیماری رفتی تشخیص مرضش را، چشمی بگردان. پسر گفت: چگونه؟! گفت نظر کن تا در اطراف بیمار چه بینی. چون پوست هندوانه بینی گوی که بیماریش از کثرت تناول هندوانه است و قس علی هذا! باری پسر به عیادت بیماری رفت. هرچه نظر کرد جز پالانی در اطراف ندید لب گشود و با عیال بیمار گفت: ناخوش خر خورده ست!!!
دوست نداشتم، ولی نشد در مورد بیمارستان میمه ننویسم. به هر حال نوشتم و شد. آخه برای اولین بار نبود که راهی بیمارستان حضرت محمد(ص)می شدم. چند باری رفته بودم و کیفیت خدمات رسانی رو توی این بیمارستان دیده بودم ولی این بار فرق می کرد. یه نفر رو با دو تا پای شکسته برده بودیم بیمارستان. وقتی مصدوم رو با ویلچر وارد سالن بیمارستان کردیم با برخورد خوب کارمندان و نگهبان روبرو شدیم. دکتر بعد از سی تی اسکن گفت که باید هر دو پا بره توی گچ. نسخه رو دادیم به یکی از پرستارها و ایشون هم رو کرد به سمت خانم ا...که معلوم بود بار خیلی از خدمات روی دوشش سنگینی می کنه و گفت: باید پاهای این مصدوم رو گچ بگیرید. خانم ا... هم که مشخص بود این کاره هستند سری تکون دادند و گفتند: معذورم! چه جواب قانع کننده ای بود برای ما و مصدومی که داشت روی ویلچر درد می کشید. گفتیم: خوب، حالا چی؟! گفتند: الآن زنگ می زنیم برای خانم ج... و ایشون عن قریب خواهند رسید. زنگ زده شد و حرف ها هم همین طور...پرستار گفت: می تونید 20 دقیقه ای صبر کنید تا خانم ج... برسند؟! گفتیم: حالا که قرار است صبرمان برِ شیرین هم داشته باشد قبول و نشستیم روی صندلی انتظار.
10 دقیقه ای که گذشت پرستار با احترام کامل نزد ما اومد و با همون متانت قبلی گفت: ببخشید! خانم ج... زنگ زده و گفته کاری براش پیش اومده و نمی تونه خودش رو برسونه...گفتیم: خوب، حالا چی؟! گفتند: اگه براتون زحمتی نیست...بیمارتون رو ببرید بیمارستان گلدیس شاهین شهر و اونجا پاهاشون رو گچ بگیرید... گفتیم: برای گچ هم باید رفت گلدیس؟! یعنی توی این بیمارستان و توی این شهر "بزرگ" یه نفر هم پیدا نمی شه که بتونه این دو تا پا رو گچ بگیره؟! گفتند شاید دکتر واسعی توی شهر این کار رو بکنه... یکی از مراجعین که بچه ش رو آورده بود تا ختنه کنه و مدتی بود که از این اتاق به اون اتاق، دنبال مسئولی می گشت تا برای پسرش کاری بکنه و هنوز کسی رو پیدا نکرده بود برگشت و گفت: دکتر واسعی که رفته کربلا... کار به کل گره خورده بود و از اون طرف زنگ زده بودند که برادرم هم سرش شکسته و احتیاج به بخیه داره، چند لحظه ای نشستیم تا دفترچه مصدوم رو بیارند...من ساکت بودم ولی بیمارستان نه. سردرگمی اون کسی که پسرش رو آورده بود برای ختنه، سردرگمی فردی که نمی دونست باید حرف کدوم یک از کارکنان بیمارستان رو ملاک قرار بده و هزینه اعلامی کدوم یک رو باید پرداخت کنه، عذر خواهی مداوم صندوق دار از مراجعین به خاطر نبودن پرینتر، سردرگمی کارمندان بیمارستان که جا برای نشستنشون نبود و همه کنار هم پشت میز پرستاری ایستاده بودند، هجوم تصادفی هایی که داشتند خون آلود وارد بیمارستان می شدند...بالاخره فهمیدیم که فایده ای نداره و باید همون گلدیس رو امتحان کنیم. مصدوم رو با دو پای شکسته با زحمت وارد ماشین کردیم و راهی وزوان شدیم. من موندم تا برادرم رو ببرم برای بخیه زخم سرش و بقیه با مصدوم راهی گلدیس شدند. وقتی برادرم رو وارد بیمارستان کردیم باز هم همهمه تصاوفی ها به گوش می رسید که داشتند از کمبود رسیدگی و رسیدگی کننده می نالیدند. به خاطر اورژانسی بودن کار مصدومین تصادف برادرم رو با همون سر خون آلود نشوندیم روی صندلی انتظار و یکی دو ساعت نشستیم تا بالاخره خانم ا... که قبلاً فهمیده بودم همه کاره ست وقتشون رو در اختیار ما قرار دادند و سر برادرم رو چهارتا بخیه زدند و بعد هم 12 هزار تومن ناقابل پرداخت کردیم به قرار هر بخیه سه هزار تومن و برگشتیم. وقتی از درب بیمارستان خارج می شدیم تازه فهمیدم چرا این ور درب نوشته«الا بذکر الله تطمئن القلوب» و اون طرف درب نوشته «فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان». تازه فهمیدم که مراجعین به بیمارستان نباید امیدی به کادر و کارد بیمارستان داشته باشند و از اون گذشته یه چیز دیگه رو هم فهمیدم! اون هم این که چرا می گفتند سال ها پیش و در دوران حکومت پهلوی وقتی دکتر اع... درمانگاه قدیمی وزوان رو در حالی که درمانگاه میمه در همین محل بیمارستان برپا بود ساخت تبعید شد و درمانگاه وزوان هم کم کم متروک شد و بلا استفاده، و بعد از سال ها وقتی آقای خا... خیر وزوانی تصمیم گرفت درمانگاه قدیمی رو بازسازی و تجهیز کنه تا هم شهری های ما که از درمانگاه جدید شهر خیری ندیده بودند شاید بتونند کمی از مشکلاتشون رو فراموش کنند با کارشکنی مسئولان منطقه ای و... و پیشنهاد تجهیز بیمارستان میمه روبرو شد...بعد از مدتها تازه متوجه شدم که چرا وقتی پای مادر بزرگ رو توی بیمارستان میمه گچ گرفته بودند، چند روز بعد و وقتی که یکی از اهالی وزوان به خاطر عدم تشخیص توی این بیمارستان فوت کرد و فوتش با شکایت دکتر ر... که توی تجهیز بیمارستان میمه هم سهیم بود همراه شد، از بیمارستان به ما زنگ زدند و احوال گچ پای شکسته مادر بزرگ رو پرسیدند. گچی که اونقدر افتضاح بود که مجبور شدیم مادر بزرگ رو ببریم و مجدداً توی بیمارستان گلدیس پاش رو گچ بگیریم. تازه به این نتیجه رسیدم که تمام این کارشکنی ها به خاطر مجهز بودن بیمارستان میمه است که به جز نگهبان که لهجه ونداده ای داشت فکر نکنم کارمند غیر میمه ای دیگه ای داشته باشه. به خاطر سرعت و صحت کمک رسانی های این بیمارستان. و تازه بعد هم که اعتراض می کنیم یا باید چوب وزوانی بودنمون رو بخوریم، یا پس گردنی بی اطلاعیمون رو، یا سیلی ناسیونالیست بودنمون رو.کسی هم نیست بفهمه که این بیمارستان دیگه قنات میمه نیست که سدش رو نشه دید و همه این برخوردها و کمک رسانی ها رو با چشم های غیر مسلح هم می شه دید و نیازی به کارشناس و... نیست.
» ادامه مطلب

اختلاف علما

ابوعلی رودباری گوید که بنان حمال را فراپیش شیر افکندند، او را همی بویید و هیچ تصرف نکرد(او را نخورد) و چون از آن رهایی یافت گفتند اندر آن وقت اندر دل تو چه بود؟ گفت: اندر خلاف علما اندیشه می کردم که آب دهان او چون باشد(از نظر پاکی و نجسی)
دیروز داشتیم با یکی از بچه ها از جاده وزوان به میمه که از وسط دشت های باغستان و گشگن می گذرد عبور می کردیم که دیدیم کارگر ها مشغول کار هستند و دارند به حساب، جوی های آب دشت هایی را که  انگار قرار است روزی تقسیم شده و باز به صاحبانش برسد تا کشت و کارشان را ادامه دهند، آن وسط ها ردیف می کنند. دوستم گفت: می گویند وقتی یک پارچه سازی این دو دشت تمام شود همه چیزش دیگر روی حساب و کتاب خواهد بود و کم کمش هر کس قرار نیست یک قطعه زمین این سر دشت داشته باشد و یکی هم آن سر دشت و آن وقت همه زمین هایش یک جا می شود و خوشش خواهد شد مثل نیاله که حالا نور علی نور است. می گویند آب رسانی زمین های کشاورزی هم بهتر می شود و خیلی فواید دیگر هم دارد این یک پارچه سازی. گفتم: اما چیز هایی هم هست که معلوم نیست روی حساب و کتاب است یا نه. مثلاً این که چند تن سیمانی که قرار بود در ترمیم جوی های آب این دو دشت مورد استفاده باشد آن قدر از این جا به آن جا حمل شد و آن قدر روی هوا که نه، روی زمین ماند تا دست آخر نم کشید و خراب شد. گفت: مگر نبودی که یکی از مسئولان شورای کشاورزی می گفت سیمان هایی که خراب شد، چیز زیادی نبود! گفتم: من یکی که هنوز نفهمیده ام حد نصاب چیز زیاد چقدر است تا بتوان آن را ملاک قرار داد! یعنی دویست سیصد هزار تومان چیزی نیست برای این ها؟! گفت: حواسم را موقع رانندگی پرت نکن...
گفتم: یکی هم این که حالا که بعد از مدتی کار یک پارچه سازی ادامه پیدا کرده مصالحی را که می توان از راه های بهتر و ارزان تر خریداری و در محل حاضر کرد. با پرداخت هزینه های بالا تر از حد معقول خریداری و حاضر می کنند که البته این هم به ما ربطی ندارد...گفت: چشمت هم که بر نمی دارد، هم شهری خودت هم که دارد نان می خورد می خواهی نانش را آجر کنی؟! گفتم: البته مهم هم نیست که این نانی که این وسط خورده می شود خونش از کجای چه کسانی می رود!
گفت: شورای کشاورزی وزوان از پول هایی که از اجاره دادن این دو دشت گرفته به هیچ وجه استفاده های شخصی نمی کند. گفتم منظورت از استفاده ی شخصی همان خودرو خدمت خودمان است؟گفت: درست منظورم همین است، شبیه همین استفاده ای که مسئولان شهر و منطقه و...از خودروی خدمت می کنند.گفتم استفاده ی شخصی نکردن و به قول معروف نخوردن پول مردم با این همه خرج اضافی شده مثل همان قضیه فروش حریم قنات که می گفتند قدیمی ها زمین های حریم قنات وزوان را متر کردند و دادند به میمه ای ها و پولش را گرفته خرج قنات کردند و حالا نه قنات به جایی رسیده و نه حریمی برای قنات مانده و این در حالی بود که آن قدیمی ها به قول معروف گشگن بالاگیر بودند و حالا...! گفت: به هر حال این خرج ها عادی است. گفتم خوب تکلیف بلا تکلیفی زمین های آن حدود 5 هزار مالک این دو دشت چه می شود که سهم بعضی هاشان از دار دنیا شاید یک قطعه زمین چند متری بود که حالا با این سرعت کار حد اقل سه چهار سالی تکلیف محصولات کشاورزیشان مشخص نیست؟ گفت: ول کن تو هم! دنیا دارد پیشرفت می کند آنوقت تو از این چیزهای ساده و پیش پا افتاده حرف می زنی؟! گفتم: همین سهل انگاری هاست که ما را اینجا نگه داشته و بعضی ها دارند از سر و کول خودمان و شهرمان بالا می روند! همه چیز را که نمی شود با خنده سربالا کرد و مثلاً با یک صلوات خنم به خیرش کرد. بعضی چیز ها، بعضی مسائل را باید کلی زیر و رو کرد و سنجید و بعد انجام داد نه که مثلاً برای معرفی یک قنات چند صد هزار ساله دو نفر به عنوان کارشناس بلند شوند و با یک فیلم برداری که از آن دور ها هم داد می زند که کارش این نیست، بروند و توی قنات قدم بزنند و با هم حرف بزنند و عکس یادگاری بگیرند و دست آخر هم هیچ چیزی از فیلمشان نشود فهمید!آن وقت است که باید بنشینیم و مثل یارو بگوییم باز جای شکرش باقی است که مرد دولت بوده...گفت: همین که یک عده ای کاری انجام می دهند غنیمت است. گفتم: از قدیم می گویند برای خراب کردن چیزی یا کسی کافی است بد در موردش تبلیغ کنی و کیفیت تعریفت را بیاوری پایین! یک دوست ناشی و نادان از صد دشمن خونخوار بد تر است!
گفت: بحث ما اصلاً در مورد دشت ها بود نه قنات...گفتم: همه چیز توی شهر ما به هم ربط دارد... این یکیش است تازه، مسجد های قدیمی وزوان را با آن بافت و تاریخ خراب کردیم تا نو شود گفتیم نو که بشود نمازمان هم حتماً نوتر می شود...حریم قنات را فروختیم و پولش را گرفتیم تا میمه ای ها چاه هایش را یکی یکی پر کنند و آن هاش را هم که باز گذاشته اند چاه فاضلابشان کنند، بعد هم ادعا کنند که ما رفته ایم زیر خانه هاشان قنات زده ایم، گفتیم حد اقلش این است که یک پولی گرفته ایم و به کوری چشم حسودهامان خرج قناتمان کرده ایم...حمام چند صد ساله شهرمان را به تیغ لودر و بولدوزرها سپردیم و جایش درخت کاشتیم و چمن، گفتیم دست کمش این است که یک پارکی داریم و خسته که شدیم قدمی در فضای سبزش می زنیم تا حالی کرده باشیم و دست آخر هم شد پاتوق برادران عزیز تر از جان افغانی...خواستند برای شهرمان بانک بسازند، گفتیم به جای این که بودجه هایتان را خرج کنید بیایید ما این خانه را ساخته ایم که بانک باشد و آن را همین جوری می دهیم به شما و دلمان را خوش کردیم که وقت حساب که شد سر دولت کلاه گذاشته ایم و کلی این وسط پول گیرمان آمده...یک میدان تر و تمیز را برداشتیم خراب کردیم و به بهانه نشتی جوی آب جایش یک میدان دیگر ساختیم که معلوم نیست کجایش کجایش است و کجایش کجایش نیست... گفت: قبول، تو راست می گویی، حق با توست...گفتم:...نه، دیگر هیچ نگفتم...    

» ادامه مطلب

گودخوا...!


آورده اند سال ها پیش از این مداحی از نواحی اطراف به قصبه ی وزوان آمده بود. در مسجد جامع وزوان پیش چشم مستمعین کیفیت شهادت امام حسین(ع) را بیان می کرد. گفت: آن حضرت را به سان شتر، ذبح کردند. یکی از مستمعین که کهولتش از حد گذشته بود، همان طور که از سخن مداح اشک می ریخت با کف دست بر پیشانی می زد و می گفت: گود خوا... گود خوا... گود خوا...

یادمه یه سال که رفته بودم اصفهان و مسافرت من مصادف بود با دهه اول محرم یکی از بچه ها گفت بیا حالا که چند روزی باید توی این شهر باشیم توی عزاداری های این چند شب شرکت کنیم. ما هم خدا خواسته گفتیم یه چرخی می زنیم و هر جا بیشتر حال داد همونجا لنگر می زنیم.

توی گردش هامون شنیدیم که قراره توی محدوده آبشار اول توی تکیه ای که می گفتند متعلق به یک کارخانه دار معروفه هر شب مداحان معروف مثل آهنگران و میرداماد و جناب حاج آقا حمید علیمی اجرای مراسم داشته باشند و طبق خبر ها اون شب نوبت حاج آقا علیمی بود. ما هم چون اسم آقای علیمی یه مقدار بیش از حد گنده بود گفتیم هم فاله و هم تماشا و زدیم به سیم آخر و فکر کنم شب سوم بود که برای او.لین تجربه رفتیم که ببینیمش. خیابون آبشار اونقدر شلوغ بود که ماشین ها دیگه نای حرکت نداشتند و یه شد آمد (ترافیک) درست و حسابی از سر پل خواجو تا خود چهار راه آبشار درست شده بود. با زحمت خودمون رو رسوندیم به تکیه ای که قرار بود مراسم توش برگزار بشه. نیروی انتضامی اون قسمت کلی نیرو پیاده کرده بود و سرباز های بد بخت نمی دونستند شد آمد رو باز کنند یا در تکیه رو ببندند تا جمعیت زیاد از حد وارد تکیه نشه. ساعت 8 شب ما رسیدیم در تکیه و چون اجازه ورود نمی دادند گفتیم توی حاشیه زنده رود منتظر بمونیم تا حد اقل حاج آقا رو ببینیم. ساعت 10 یه دستگاه 206 با تمهیدات نظامی جلوی تکیه ایستاد و حاج آقا علیمی با دو نفر بادی گارد از ماشین پیاده شدند و بدون این که به جمعیت مشتاق نگاه هم بکنند رفتند تو. ما هم کمی صبر کردیم تا سرباز ها اجازه ورود دادند و رفتیم تا شاهکار اون شب حاج آقا رو ببینیم. تکیه تاریک بود و فقط یه شبه از دور پیدا بود که از حرکت هاش می شد فهمید که حاج آقا علیمی هستند. حاج آقا روضه خرابه شام رو گرفت و شروع به خوندن کرد، تا رسید به اینجا که سربازان یزید سرها رو وارد خرابه کردند و دختر سه ساله امام حسین(ع) وقتی سر پدرش رو بالای دست ها دید بلند شد و شروع کرد به فریاد زدن و بالا و پایین پریدن که بابامو بیار پایین...بابامو بیار پایین... و خود آقای علیمی هم برای این که صحنه رو باز سازی کنند شروع به بالا و پایین پریدن کردند، جمعیت معدودی هم که اصلاً معلوم نبود که از نوچه های خود حاج آقا هستند همراه با آقا شروع به فریاد زدن کردند و در نتیجه کل تکیه شروع به فریاد زدن کردند و من هم که نمی دونستم باید چی کار کنم همون ته ایستادم و فقط به حال خودم خندیدم که چرا این قدر برای شنیدن این دروغ هایی که توی کشکول هیچ درویشی نیست صبر کردم. خواستم با دوستم از چارد خارج بشیم که دیدیم دسته های زنجیر زنی و سینه زنی محلی اصفهان دارند به نوبت دارند وارد چادر می شند تا توی مراسم شرکت کنند دوستم گفت حالا که موندیم این ها رو هم ببینیم. یه گوشه ایستادیم و شروع کردیم به سینه زدن در همراهی مداح مسنی که هفتاد سال رو به خوبی پر کرده بود جای آقای علیمی رو گرفت و با ته لهجه اصفهانی شروع به خوندن نوحه حضرت ابالفضل(ع) کرد. صداش به قدری دل سوز بود که تمام به گریه افتادند. به رفیقم گفتم ببین گنده بودن و گنده خوندن با دل نشین خوندن چقدر فرق داره، رفیقم گفت حالا جالبه که این پیر مرد داره ته تهش برای دل خودش می خونه و بعد از این که نوحه ش تموم شد کسی کاری هم به کارش نداره ولی وقتی حاج آقا علیمی به محض این که مراسم رو تموم کنه یک میلیون تومن ناقابل از بانی مراسم می گیره البته اگه قبلاً نگرفته باشه و بعد هم می ره سراغ مجلس بعدی.

این ها رو به این خاطر گفتم که توی شهر خودمون همین نیمه شعبانی که گذشت هیئت ابالفضل یه مداح غریب آورده بودند تا به خیال خودشون مراسم داغ و پر شوری رو براشون اجرا کنه و مداح هم اومد و ائمه رو به درجه خدایی رسوند (در حالی که در حدیث داریم که حتی وقتی به زیارت قبور ائمه هم نائل شدیم باید توی هر قدم بگیم الله اکبر تا مبادا احساسانی بشیم و خیال برمون داره که ائمه از خدا بالاترند) و به قول معروف ترکوند و پولش رو هم گرفت و رفت تا بلکه سال دیگه باز سوار خر مراد بشه و بیاد برای ما مداحی کنه. این غریبه پروری ما در حالی هنوز رونق داره که مداحان جوون شهر خودمون که هر سال برای این جور مراسم ها مداحی می کردند چشم داشتی از کسی نداشتند و حتی نمی شه کیفیت بالای کارشون رو با این مداحانی که توی شهر خودشون هم غریبه اند مقایسه کرد. البته به قول معروف این چیز ها به ما ربطی نداره و طبق یه سنت قدیمی ما باید سرمون به کار خودمون باشه و این قدر به زعم مولوی چارق ندوزیم و دستک و پایک نبوسیم ولی به قول خواجه شیراز یکی در اندرون ماست که کار خودش رو می کنه و نصیحت پذیر نیست چه کسی خوش داشته باشه چه نداشته باشه.



» ادامه مطلب

حلال یا حرام


من بد بخت فکر می کردم فقط نماینده ی خودمون اهل حاله و باعث شده که من نوشتن رو شروع کنم ولی امروز علماس سیستان و بلوچستان هم این اهل حال بودنشون رو ثابت کردند و به من اجازه دادند که یه وبلاگ دیگه راه بیاندازم.
یادتون که هست چند وقت پیش نماینده مردم منطقه ما توی مجلس چه پیشنهادی به نماینده ها داده بود؟1
امروز این مطلب رو توی تبیان خوندم و گفتم برای شما هم بذارم تا حال کنید با این علما:
«علمای اهل سنت و شیعه سیستان و بلوچستان در نامه‌ای به محضر رهبر معظم انقلاب تاکید کردند که با قاطعیت تمام و براساس وظیفه دینی و تاریخی خود صراحتا اعلام می‌داریم عملیات انتحاری و تروریستی علیه مسلمانان شیعه و سنی قطعا حرام شرعی و مستوجب عذاب الهی است.»
یکی نیست از این علمای عزیز بپرسه مگه قبل از نامه شما این کار حلال بوده یا جزو مستحبات حساب می شده؟ یا این تروریست های محترم منتظر بودند تا شما این خبر رو اعلام کنید و بعد از نام شما فوراً توبه می کنند و دیگه دور ترور رو خط می کشند؟
نمی دونم این اعتقادات و این ایده های جالب ما ایرانی ها تا کی ادامه داره. آخه همین چند روز پیش یکی از بچه ها داشت می گفت که من خیلی خوابم میاد و نمی تونم روی پاهام بایستم ، چشمام هم داره کم کم اختیارش از دستم خارج می شه، ناگهان یکی از دوستان فهیم ما اعلام کرد که دودوست خواب آلود ما اگه سه بار اسم امام زمان رو تکرار کنه خواب از سرش می پره.
یکی نیست جلوی ما رو بگیره که به این سرعت به طرف قله های افتخار حرکت نکنیم
» ادامه مطلب

تا خدا چه خواهد

آورده اند که حاتم اصم به غزا شده بود. در آن میانه ترکی بر او دست یافت و بر زمینش زد تا سر از تنش بردارد. گویند حاتم تا بر زمین افتاد این پا را روی آن پای دیگر انداخت و دست ها را زیر سر نهاد تا خدا چه می خواهد. ترک از خدا بی خبر دشنه ای می جست و نمی یافت. ناگاهان تیری از غیب برسید و ترک را بر زمین زد و حاتم جان به یغما برد.
بچه بودیم، دوران دبستان بود شاید. می گفتند تیمی از اصفهان آمده و با جوانان وزوان بازی خواهد کرد. با چه ذوق و شوقی برای تماشا به ورزشگاه شهر یا همان تربیت بدنی رفتیم. تیم ما اما باخت آن هم با پنج گل. می گفتند این بازی قدمی است برای تکمیل و تجهیز ورزشگاهی که از تمام دار دنیا یک زمین فوتبال و یک زمین والیبال-بسکتبال و یک ساختمان که خیر سرش سرویس و رختکن بود. می گفتند حد اکثرش سه چهار سال دیگر زمین ورزشگاه چمن می شود و ما به جای این که روی دیوار های ورزشگاه بازی را تماشا کنیم روی سکو خواهیم نشست. اما هر چه می گذشت اشتیاق ما بیشتر می شد و امیدمان کمتر. هر چند سال یک بار می شنیدیم که فلانی با بودجه ورزشگاه حج مقبولی رفته و حالی کرده. آنقدر گذشت و گذشت که دروازه های فوتبال ورزشگاه هم زنگ زد و شکست و پوسید و مسئولان ککشان هم نگزید.
حالا بعد این همه سال تازه شورای شهر وزوان گفته که به طور جدی بعد از سی سال پیگیر تکمیل سالن های ورزشگاه است. سالن هایی که هنوز یکیش کامل نشده و درهاش به روی بعضی ها باز است آن دیگریش دارد خون به دل جوانان وزوانی می کند. سالنی که می گفتند وقتی سال ها پیش مسئولان ورزشی برای باز دید و دادن بودجه ساخت به دیدار فونداسیونش آمده بودند گفته بودند این همه بودجه و سیمان و مصالحی که خرج اینجا شده جوابگوی سالن پیش بینی شده نیست و باید باز هم خرجش کرد. سالنی که خرجش شد و حالا...
حالا هر چند وقت یک بار مسئولین ورزشی استان می آیند و می بینند و وعیدی می دهند و می روند و باز روز از نو و روزی از نو.
شهری که جوانانش برای گذران اوقات فراغتشان هیچ جایی ندارند و حتی حضور جناب آقای علی آبادی که ورزش کشور را به قله های افتخار رساندند هم دردی از این ساللن های نیمه کاره دوا نکرد، آیا به این همه وعده و وعید می تواند دل خوش کند؟
نماینده محترممان در مجلس هم که خدا خیرش دهد آنقدر در این امور فعال بوده و هست که اگر سر بچرخانیم می بینیم که با چه سرعتی زادگاه خودش را صاحب سالن های مجهز ورزشی کرده و دست های ما را داخل پوست گردو گذاشته.
شاید تقصیر از خود ما هم هست که همه کارمان شده ساخت و تجهیز حسینیه هایی که تعدادش از مساجد و هیئت های شهرمان هم دارد بیشتر می شود و هنوز این را نساخته ایم آن هیئت و مسجد دیگر به تکاپو می افتند که اگر حسینیه ندارند بسازند و اگر هم دارند که چه بهتر یک طبقه دیگر هم رویش بسازند تا بلکه به خدا نزدیکتر شوند.
» ادامه مطلب

از قدیم و ندیم از قول یک شاعری که اسمش را نمی دانم و الآن هم حوصله ام نمی رسد که بگردم و اسمش را پیدا کنم ، می گفتند:

در گوش کسانی که در این بازارند

آواز خر و نغمۀ داوود یکی است

از دیشب تا همین الآن که این مطلب رذا می نویسم آن قدر اعصابم به هم ریخته است که نگو و نپرس. دیروز حدود ساعت 2 و نیم یا 3 صبح بود ، تازه پلک هایم گرم شده بود و به صدای بلند جسن و سرور همسایه ها که عروسی گرفته بودند و از بخت من هنوز خواندنشان ادامه داشت عادت کرده بودم و داشتم پادشاه اولی را از دور می دیدم که چشمتان روز بد نبیند صداهای متوالی انفجار خواب را از سرم پراند. و نگذاشت به خدمت همان پادشاه اول هم شرفیاب شوم.

این گذشت تا شب که از مسجد جامع بر می گشتم توی مسیر با یکی از دوستان که از مسجد حضرت رسول(ص) بر می گشت همراه شدیم بحث سر و صدا بود که رفیقم گفت: چند نفر از همسایه های مسجد و دو نفر از ساکنین میدان امام حسین(فلکۀ قاسم آباد) به صدای اذان مسجد اعتراض کرده اند! گفتم حالا همسایه های مسجد را بگویی یک چیزی! ان دو نفر برای چه؟1 می گفت آن دو نفر گفته اند که صدای بلندگوی مسجد رسول به برج های قلعه می خورد و انعکاسش داخل خانه های ما می پیچد و نمی گذارد که ما استراحت کنیم...وقتی اسم آن دو نفر را پرسیدم از کسانی بودند که کاری به کار مسجد هم ندارند و فقط ده روز محرم پایشان به مسجد باز می شود.

خیلی برای من جالب بود افرادی که ساعت 2 و 3 صبح با صدای بلند خوانندۀ افغانی ککشان هم نمی گزد و خوابشان به راه است چه طور از صدای مأذنۀ مسجد حالی به حالی می شوند؟!

اگر فقط همین بود که مسأله ای نداشت. ما وزوانی ها کارمان بیخ پیدا کرده و این بیخ پیدا کردن دارد همه چیزمان را هم تحت الشعاع خودش قرار می دهد.

همین چند وقت پیش بود که آقایی محترم و اهل مسجد به خاطر این که صلاح نمی دید روحانی محل داخل مسجد نماز بخواند نماز جماعت را از برنامۀ روزانۀ مسجد حذف می کرد

و زمان زیادی هم از ابتکار جالب هیئت امنای حسینیۀ مسجد حضرت امام حسین(ع) نگذشته که تابلوی حسینیه را لایق آن بنا ندیدند و به جای آن تابلوی تالار را نصب کردند تا هم شهری هایمان به جای این که زحمت تالار گرفتن به خودشان بدهند عروسی هایشان را در حسینیه ای که قرار بود به جای رقص و پای کوبی های مختلط ، ذکر خدا و ائمه در آن به پا شود اقامه نمایند. تا هم خدا را خوش بیاید و هم خلق خدا را

من یکی که عقلم به این چیز ها قد نمی دهد ولی یکی نیست که از هم شهری های ما بپرسد

شما که دوست دارید چراغ مسجد شب ها هم روشن باشد و جلوی مغازۀ شما را صفایی ببخشد ،

شما که دوست دارید موقع عزاداری نفر اول صف زنجیر زنی باشید و حتی به قول پدر بزرگ به خاطر اشغال جایتان در جلوی صف هیئت، هیئت جدیدی تأسیس می کنید که خودتان جلو دارش باشید،

شما که نذری دادن هایتان گوش و چشم فلک را کر و کور کرده،

شما که به خاطر آمیخته شدن مداحی با گوشت و خونتان حاضر نیستید میکروفون هیئت را لب بر لب دیگری ببینید،

شما که هنوز این حسینیه تمام نشده بنای یک حسینیۀ جدید را پی می ریزید تا از قافلۀ بساز و ثواب ببر ها عقب نمانید،

شما که مکه و مدینه و کربلا و نجف را مثل کف دستتان بلدید و هر روز از خانه هایتان صدای چاووش به گوش می رسد،

شما که تا تقّی به توقّی می خورد می شوید مذهبی و مسجدی و نماز خوان و با خدا، به کجا رسیده اید که صدای خوانندۀ افغانی برایتان شده لالایی و طنین اذان گوشتان را آزارده می کند؟!

من یکی که نمی دانم کدام ورتان را باور کنم!

به قول حضرت حافظ:

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد

وای اگر از پس امروز بود فردایی

» ادامه مطلب

کبک بریان

«آورده اند که شیخ بهاء الدین عاملی در میدان نقش جهان اصفهان می رفت ، هوس کبک بریانش غالب آمد. با خود انداخت که: از شأن ما به دور است لحم خوردن، خود را با کسی در آویزم تا خیال از سرم به در رود. خربنده ایش با دید آمد ، خود را بر او زد و بگذشت. خر بنده در او نگریست و خنده ای بزد. شیخ بار دیگر چنان کرد و خر بنده چنین ، سوم بار شیخ چنان خود را بر خر بنده زد که خر بنده بیفتاد. از زمین برخاست و حالی که جامه می تکانید با شیخ گفت: یا شیخ تو را خیال کبک ، بریان داشته ، تاوانش از ما می طلبی...؟!»

شهر بزرگی نیست ، ولی در بعضی موارد دست صد ها استان و کشور را از پشت بسته. یکی از این موارد آمدن روحانیون به این شهر و ماندن و نماندن و بودن و نبودن آن هاست که بر خلاف عقیدۀ شکسپیر موضوع چندان مهمی هم به نظر نمی آید.

مرحوم پدر بزرگ می گفتند: قبل از انقلاب داستان به کل با بعد از انقلاف تفاوت داشت. روحانیونی که می آمدند در خدمت همۀ مردم وزوان بودند. آن روزها در سه مسجد نماز برگزار می شد و هر روحانیی که به وزوان می آمد ، نماز صبحش را در مسجد امام اقامه می کرد ، نماز ظهرش را در مسجد وحدت یا جامع و نماز مغرب و عشاء را به مسجد رسول می رفت . روحانیون آن دوره هم با الآن فرق می کردند مثلاً مرحوم کلباسی هفت هشت سالی را مهمان مردم وزوان بود و خدمات زیادی را هم به مردم وزوان و مساجد وزوان کرد. و هنوز هم با خوبی از او یاد می شود. یکی هم آقای گرامی بود که چند سالی را با ما بود و الآن هم در شهر قم از مراجع بزرگ است. اما بعد از انقلاب داستان به کل تغییر کرد و مردم دچار دو دستگی و چند دستگی های مختلف شدند و عده ای مثل ما شدیم دهنوی و عده ای هم شدند محل بالایی و مساجد هم شد پایگاه این دو دستگی و چند دستگی ها، روحانیونی هم که می آمدند دست خوش همین تغییرات شدند و همین باعث شد که پای روحانیون زیادی به این شهر کوچک باز شود و هر کدام به نسبت طاقت و توانشان چند روز یا چند سالی را مهمان ما بودند و بعد هم عطا و لقا را به هم بخشیدند و رفتند.

آن اوایل آقای گرامی می آمد وزوان و دلش هم با بعضی از وزوانی ها نبود. و این دوره ای بود که آقای رحیمی امام جمعۀ منطقه بود و بعد هم که آن اتفاقات پیش آمد و آقای رحیمی را از امامت جمعه برداشتند و دو دستگی وزوانی ها باعث شد که نمازگزاران مسجد رسول رفتند و ایشان را برای اقامۀ نماز به مسجد خودشان بردند و ما هم شروع کردیم به آوردن روحانیون مختلف به مسجد جامع. البته همۀ این حرف ها را پدر بزرگ می گفت و من فقط گوش می دادم. پدر بزرگ می گفت: تنها کسی که توانست با همۀ خوبی ها و بدی های ما مردم وزوان بسازد و ماندن را به رفتن ترجیح دهد همین آقای رحیمی بود که کم در حق او اجحاف نکردیم....(پدر بزرگ در این مورد حرف های زیادی زد که من به جای همۀ آن حرف ها نقطه چین گذاشتم)

گذشته از حرف های پدر بزرگ ، من هم به سهم خودم کسانی را به یاد دارم که آمدند و ماندند و بعد هم رفتند و نماندند. آقای محمدی با آن روحیۀ جوان پسند و کلاس های آموزشی و فوتبال بازی کردن هایش که آخر هم باب طبع بعضی ها نبود و شانس آورد و کتک نخورده از شهر ما رفت ، آقای مهدی زاده با آن پسر به یاد ماندنیش ، آقای انصاری با آن پژوی رنگ و رو رفته و فتاوی جنجالیش ، آقای اکبری با آن بحث و جدل های داغی که با اهالی مسجد داشت و دست آخر هم آقای سر افراز که بر خلاف بقیه تا حدودی ماندنی بود و با خوبی و خوشی آمد و با خوبی و خوشی هم رفت.

همه آمدند و رفتند و خاطرات تلخ و شیرینی را به مردم ما هدیه کردند ولی تا به حال از جمع کلاهداران و بی کلاهان شهر کسی کلاهی را قاضی نکرده و از خودش نپرسیده که چرا این رفتن ها و آمدن ها و دوباره رفتن ها ادامه دارد و ما نمی توانیم کسی را برای چند سال متوالی در شهرمان نگه داریم؟! چرا ما این قدر بی تحملیم که کسی دل ماندن در جمع ما را ندارد و هر که آمد به قول سعدی عمارتی نو ساخت و رفت و آن را به دیگری واگذار کرد. این چند روز هم که بازار آمد و رفت داغ است. چند روز پیش بود که یک روحانی تازه وارد با معرفی یکی از روحانیون شهرمان وارد مسجد جامع شد ولی با این وعده که بر می گردد رفت و دیگر نیامد و دیروز هم یک نفر آمده که قرار است تا ماه رمضان در شهر وزوان بماند و رفتن او هم مثل ماندنش با ابهاماتی همراه است که تعیین آن به دستهای ما بسته نیست . این در حالی است که شهر ما در زمینۀ روحانیت کم استعداد هم نبوده و برای خودش روحانیون خوبی هم دارد ولی آن ها هم جلای وطن کرده اند و به ماندن در این شهر دل نمی دهند. به راستی چرا به قول یکی از پیر مرد های مسجدی ما«اگر آیت الله هم به وزوان بیاید ظرف چند ماه فرار را بر قرار ترجیح می دهد»؟! راستی چرا؟ آیا بهتر نیست این اخلاق تندمان را کنار بگذاریم و به جای این همه آوردن و رد کردن روحانیون مختلف از همین روحانیون شهر خودمان استفاده کنیم و آن ها را قدر بدانیم. تا کی باید با آمدن یک روحانی اطراف او را بگیریم و وقتی دیدیم موافق طبع ما نیست دورش را خالی کنیم و هنوز عذرش را نخواسته ایم سر او هوو بیاوریم؟ آیا کار درست را اهالی مسجد حضرت رسول نکرده اند که آقای رحیمی را با همۀ مشکلات ریز و درشتی که برایش ایجاد شد نگه داشته اند و حالا بعد سی سال هنوز این پیرمرد میانه دار محافل و مجالسشان است. هر چند با وجود بیماری و کهولت سنش هنوز هم به او نمی سازیم و همین سال قبل نماز خواندنش را در مسجد امام به صلاح نمی دیدیم. چرا ما این قدر صلاح همه را خوب می دانیم و از صلاح خودمان غافلیم؟

من که نمی دانم تا کی باید شاهد این تغییرات باشیم ولی کاش باز هم می شدیم همان وزوانی هایی که بدون هیچ بهانه ای یک دل و یک زبان بودیم و همه چیزمان با هم بود. همان وزوانی هایی که به قول پدر بزرگ «عزاداری و شادیشان یک جا بود»

» ادامه مطلب

جاده ارتباطي

آورده اند كه يحيي بن سعيد القطان از بزرگان متصوفه گفته است كه: حق را ، جل جلاله ، به خواب ديدم. گفتم: يارب چند خوانم ترا و اجابتم نكني؟ گفت: يحيي! ما آواز تو دوست مي داريم.

چند روز پیش چشمم به نوشته دوستی از اهالی اذان افتاد که در وبلاگ تازه تأسیسشان افادۀ کلام فرموده بودند و مردم وزوان را به هجوم به زمین های کشاورزی روستای اذان متهم کرده بودند. و حتی اعتراض دوستان وزوانی را با بد و بیراه پاسخ داده بودند گفتم مسئله را برای ایشان روشن کنم.

همۀ اهالی منطقه می دانند که سال هاست دست اندر کاران امر در پی احداث راه ارتباطی مستقیم از وزوان به سیده صالحه خاتون(س) هستند و این مسئله مال امروز و دیروز نیست اما این که دست هایی مانع از احداث این راه شده جای بحث و تأمل دارد.

در سال 1382 و در زمان معاونت مهندس سیف اللهی در استانداری اصفهان مبلغ 15 میلیون بودجه به همت ایشان برای آزاد سازی و ساخت پل در مسیر راه ارتباطی وزوان به امامزاده اختصاص یافت که عده ای دست به کار شکنی زدند و نامه ای جعلی را از طرف عده ای از اهالی وزوان مبنی بر این که ساخت این جاده و پل خواست مردم وزوان نیست ، تنظیم نموده و کار احداث جاده را متوقف کردند و آن بودجۀ زبان بسته هم با درایت مسئولین منطقه به دو قسمت کاملاً مساوی تقسیم شده و نیمی از آن صرف سنگچین حریم رودخانه وزوان به طول تقریبی 50 متر و نیمی دیگر صرف سنگچین حریم رودخانه میمه گردید.جدیداً بودجه ای به مبلغ 300 میلیون جهت بهسازی و آسفالت جاده فوق در نظر گرفته شده ولی با وجود توافق شورای اسلامی شهر وزوان با مالک قطعه زمینی که در حریم این جاده قرار دارد مبنی بر خرید و آزاد سازی زمین مورد نظر از آنجا که شورای شهر وزوان اشتباهاً از بخشدار وقت تقاضای کمک مالی کرده بود بخشدار محترم وقت نیز طی اقداماتی خداپسندانه نقش خوبی در متوقف شدن این پروژه ایفا کردند. از سوی دیگر عده ای از اهالی روستای اذان هم با تخلیه نخاله های ساختمانی در مسیر احداث جاده و مسدود کردن پل ارتباطی مسیر جاده گویا نیت مسکوت گذاشتن احداث ان را دارند و نه تنها شورای روستای اذان اقدامی در جهت رفع این مشکل ها انجام نداده بلکه شورای اسلامی شهر وزوان نیز حرکتی انجام نمی دهد و این توقف تا حال ادامه داشته و معلوم هم نیست که این پروژه کی و چگونه به پایان خواهد رسید.از این گذشته متولی این پروژه شورای اسلامی و شهرداری وزوان نیستند و این پروژه زیر نظر اداره راه و ترابری انجام می گیرد و با این اوصاف مردم وزوان به اراضی کشاورزی اذان ««حجوم»» نیاورده اند.

از همه این حرف ها هم که بگذریم دوستان اذانی باید بدانند که هر چند احداث این جاده راه را برای مردم شهر وزوان هموار می کند اما به همان مقدار راه را برای رفت و آمد کسانی هم که قصد زیارت این امامزاده واجب التعظیم را دارند هموار می کند و منافعی هم برای خود اهالی روستای اذان دارد و نباید همیشه نیمه خالی لیوان را در نظر گرفت.

» ادامه مطلب

علم و یقین


آورده اند که در زمانهایی نه چندان دور اندر بادیه بوجعفر حداد را دیدند که بر سر حوضی نشسته بود و شازده(منظور راوی همان شانزده خودمان است) روز بود تا چیزی نخورده بود. وی را پرسیدند: تو را چه نشانده است؟ گفت : میان علم و یقین بمانده ام ، انتظار می کشم تا چه غلبه کند...اگر غلبه علم را بود، آب خورم و اگر غلبه یقین را باشد ، بگذرم! وی را گفتند: زود بود که تو را کاری پیدا آید!
دیروز داشتم از میدان امام حسین شهر وزوان یا همان سوراله خودمان یا فلکه قاسم آباد معروف عبور می کردم با یک نگاه اجمالی به چهار طرف میدان به این فکر کردم که اگر خدای ناکرده در این میدان تصادفی روی دهد کارشناسان راهور چگونه تشخیص می دهند مقصر چه کسی بوده؟
همه ما وزوانی ها شکل سابق میدان را به خاطر داریم، با شکلی تقریباً دایره وار و نسبتاً مناسب. اما چند سال پیش به دلیل این که جوی آب کنار خیابان منتهی به میدان به منزل یکی از ساکنین آسیب می زد مسئولان محترم شهر و منطقه به فکر افتادند و در یک اقدام کاملاً خلاقانه جوی آب را به وسط میدان منتقل کرده و شکل میدان را کاملاً تغییر دادند و هر کس به نوبه خود مدعی شد که بودجه آن را خود من تصویب کرده ام و این من ها آن قدر قابل توجه بودند که کسی به خودش اجازه فکر کردن هم نداد تا بداند که کدام یک از این من ها درست می گویند.فردی که از عبور جوی آب در کنار منزل خود متضرر شده بود مدعی شده بود که بودجه 10 میلیون تومانی این پروژه را خودش تصویب کرده و جالب تر این که استاندار و بخشدار وقت و نماینده مردم در مجلس شورای اسلامی نیز مدعی تصویب این بودجه بودند . در این میان هیچ کس به این فکر نبود که شهرداری وزوان بار 190 میلیونی ما بقی بودجه مصرف شده را چگونه تاب آورد و از طرف دیگر میدان باز سازی شده تا چه اندازه پاسخگوی 200 میلیون بودجه هدر رفته می باشد.
بودجه 10 میلیونی که افراد مذکور مدعی تصویب آن هستند همان بودجه ای است که هر ساله و از محل حوادث غیر مترقبه به همه شهر داری ها تعلق می گیرد و مسئولان محترم بخش و استان با تغییر نام و کاربری ، آن را به نام میدان امام حسین(ع) وزوان مصرف نموده اند.
از همه این موارد و ادعا ها هم که بگذریم جالب این است که میدان جدید به هیچ وجه کارشناسانه ساخته نشده و فقط قربانگاهی بوده برای بودجه ای که با یک بیستم آن و شاید کمتر از آن هم می شد مشکل جوی آب کنار آن را حل کرد و با عایق بندی جوی آب کنار میدان از نفوذ آب به منزلی که شاید قیمت آن به 60 تا 70 میلیون هم نرسد جلوگیری کرد و به جای این حاتم بخشی بودجه هدر رفته را در حای بهتری صرف کرد. و این مصرف بودجه در شهری اتفاق افتاد که مشکلات اساسی آن هنوز لا ینحل مانده و روز به روز هم حل آن دشوار تر می شود. شهری که متوقف ماندن ساخت سالن ورزشی آن قدمتی برابر با انقلاب اسلامی دارد.
» ادامه مطلب

ما آمده ایم که بمانیم

در نا دیده گرفتن نام و اثر و نظر وبلاگ نویسان وزوانی حکایات فراوانی نقل شده ولی من فعلاً خوصله ام مجال بیانش را نمی دهد بگذارید این بار را بی حکایت بروم سر اصل مطلب
من وبلاگم را روشن کردم و برای این که کسی هنوز از وجود من خبر نداشت رفتم سراغ یکی یکی وبلاگ های بخش و منطقه و از آن ها خواستم که سری به من بزنند یکی دو تا با دعوت و بی دعوت آمدند و سری زدند و حالی دادند و نظری ولی مدیریت وبلاگ وزین صبح میمه نمی دانم از سر چه نیامد که هیچ نظر بنده را هم حذف کرد و یک حال درست و حیابی به من داد .
غافل از این که ما را نمی شود به این راحتی ها از این میدان به در کرد و ما گوی و چوگانمان را برای این بازی از قبل تر ها آماده نموده بودیم
بگذریم، ما هم با کمال پر رویی اعلام می داریم که :
گر چرخ به کام ما نگردد
کاری بکنیم تا نگردد
یا کمی ساده تر و سبک ترش:
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه انم که زبونی کشم از چرخ فلک

خالا چه صبح میمه چه هر وبلاگ دیگری که نظر یا مطلب ما را به چیززی نگیرد باید این را بپذیرد که ما آمده ایم تا باشیم و این بودنمان را هم با نوشتنمان مستحکم تر می کنیم و دوره دوره ای نیست که هر نظر و لینکی را یک دیلیت بدهیم به دستش و به قول معروف «آرت و خلاص»
ما را باید با آغوش باز پذیرفت و الا ما خودمان را به آغوش هایی هم که بسته است می پذیرانیم
» ادامه مطلب

روزه عبادی سیاسی


می گویند وقتی سپاه افغان ها به پشت دروازه های اصفهان رسیدند پیکی به نزد شاه سلطان حسین صفوی امد و عرضه داشت که: قبله ی عالم چه نشسته اید که سپاه افغان ها برای رسیدن به ما تنها دروازه ی اصفهان را پیش رو دارند...شاه فوراً و با قاطعیتی مثال زدنی دستور داد که فی الفور امر کنند در حرم سرای خاص شاه آشی بپزند و نذر کنند تا سپاه افغان ها وارد اصفهان نشوند....دستور شاه اجرا شد ولی آش جواب نداد و خبر آمد که افغان ها دروازه را شکسته و به نزدیکی قصر رسیده اند.شاه فوراً دستور داد که همه دعا کنند تا سپاه افغان ها وارد قصر نشوند ولی همانطور که همه می دانند محمود وارد قصر شد و سلطان قدر قدرت ایران تاج شاهی یا همان تاج کیانی مشهور را با دستان مبارک خود بر سر فرمانده افغان ها گذاشت و خاک پاک ایران را تقدیم محمود افغان کرد.
این داستان هنوز از یادم نرفته بود که امروز توی وبلاگ ابن محمود داستان برخورد بزرگان ایرانی در برابر سپاه مغول رو هم خوندم و دیدم خیلی زیبا و به جا با مطلبی که من قصد نوشتنش رو دارم ربط داره ابن محمود می گه :
گویند در آن هنگام که سپاه چنگیز بر دروازه خراسان رسیده بود، با عِده و عُده بسیار، یکی از ملوک خراسان را گفتند، کاری بکن و چیزی بگوی که نفوس بی‌شمار در تلف آید. دشنام و سقط گفتن آغاز نهاد. یکی از مجانین او را گفت: آنچه تو کردی، از ما نیز بر ‌‌آید. چاره‌ای بیندیش و حکیمانه سخن بگوی. گفت: مردمان را گویید فراز آیند که کاری مهم در پیش است. بر بلندی شد و فرمود: بشارت شما را که دشمن با پای خود در گور آمد. زود باشد که بیابان‌های شهر از مردگان آنها چنان بینبارد که گرگان و کرکسان نیز از عهده چریدن آن بر نیایند.
چون مغولان، غارت آغاز نهادند، او را می‌دیدند که براه بادیه می‌گریخت. گفتند: چه گویی درین؟ گفت: درین حکمتی هست، نامعلوم! آیندگان بدانند که ما بر حق بودیم. گویند هزاران هزار نفر از مردم خراسان در آن غوغا فرو شدند.
داشت یادم می رفت اصل مطلبی که می خواستم بگم چی بود! امروز یکی از بچه ها روزنامه ای رو باز کرده بود و می خوند گفت بیا بخون ببین خاتمی چی گفته..چون زیاد اهل سیاست نیستم شروع کردم خبر های حاشیه ی صفحه رو بخونم که چشمم خورد به تیتر یکی از خبر ها به این مضمون :
(پیشنهاد یکی از نماینده های مجلس به نمایندگان دیگر)
خبر رو خوندم نوشته بود:یکی از نمایندگان اصول گرای مجلس پیشنهاد داد نمایندگان برای اعلام مقابله با تحریم ها و قطعنامه ها در ایام اعتکاف سه روز روزه بگیرند
وقتی تا اینجای خبر رو خوندم خنده م گرفت البته نه به خاطر نفس روزه گرفتن بلکه به خاطر هدف روزه گرفتن پیشنهادی بچه ها گفتند به چی می خندی گفتم به پیشنهاد نماینده ی مجلس .گفتند بلند بخون ما هم بفهمیم....دوباره شروع به خوندن کردم تا رسیدم به این قسمت:«به گزارش ایلنا ، سید محمود دولت آبادی در حاشیه ی جلسه ی علنی دیروز در واکنش به قطعنامه ی اخیر شورای امنیت و تحریم های اعمالی مبارک خواهد بود چرا که روحیه ی خود باوری و پیشرفت را برای ملت ایران به ارمغان خواهد آورد وی ادامه داد : پیشنهاد جمعی از نمایندگان برای اعلام مقابله با تحریم ها این است که ملت ایران در ایام اعتکاف سه روز روزه ی عبادی سیاسی گرفته و با این کار خود اعلام کنند که از تحریم ها هیچ باکی نداریم حجه الاسلام حسینی دولت آبادی ابراز امیدواری کرد این طرح در مجلس و در میان مردم فراگیر شود»
باور نمی کنید وقتی این مطلب رو خوندم با چه خجالتی توی صورت بچه ها نگاه کردم...یکی از بچه ها که اهل خوزستان بود برگشت و گفت نماینده ی شما شاهکاره ...گفتم برای چی ؟ گفت: سر همون قضیه ی اعدام اغتشاشگران مگه نبود که با چند تا دیگه از نماینده ها نامه داده بودن به قوه قضائیه تا زود تر اغتشاشگرا رو اعدام کنند...خیلی بهم برخورد که جوابی برای این حرف ندارم..
از همه ی اینها گذشته می خواستم از آقای حسینی بپرسم که جناب آقای حسینی شما که با رأی مردم یک منطقه و به امید یا رفع مشکلات یا حد اقل اصلاح مشکلات اون ها به مجلس رفتید تا به حال چه کار شاخصی برای بهبود وضع مردم این دو منطقه کردید هر چند که در مورد برخوار و دولت آباد که موطن خودتونه تا تونستید کار کردید ولی برای مردم منطقه ی میمه تا به حال چه قدمی برداشتید که حالا رفتید و این پیشنهاد رو به نماینده ها ارائه می کنید . به نظر شما سه روز روزه گرفتن ملت ایران چه دردی رو از اونها دوا می کنه . حالا نه این که بخوام روزه گرفتن رو به چالش بکشم ، نه! معنویت روزه به جای خودش ولی این ار چه سودی برای مقابله با تحریم های جهانی داره؟! آقای حسینی به جای این که با منطق و راه حل های سیاسی جلوی این گونه تحریم ها گرفته بشه چرا باید مقدسات دینی ما مثل روزه به سخره گرفته بشه؟ می دونید اگه این خبر به گوش تحریم کننده ها برسه چه خنده ای سر خواهند داد و به ریش امثال من و شما خواهند خندید؟! نه اقای حسینی به جای این کارها یک مقدار کلاه خودتون رو قاضی کنید ببینید شما که قصد روزه گرفتن دارید بدون روزه تا به حال چه کاری برای این ملت کردید که حالا با روزه از عهده ی اون بر بیاید؟!
» ادامه مطلب
با پشتیبانی Blogger.