یکشنبه بازار

سرش را آورد سمت سر رسید و گفت: چه می کنی این بار؟ تو هم که کارت شده خواندن و نوشتن...
گفتم: دارم یکشنبه بازار را می نویسم...خوبی هاش را، بدی هاش را...
گفت: با این یکی دیگر چه کار داری؟ این که دیگر خوب است؟
گفتم: خوبی هاش را بگو تا بفهمم اتوبوس را اشتباه سوار شده ام...بگو تا بلکه جاهل از دنیا نرویم...
کمی سر جایش جا به جا شد و گفت: وقتی یک بازار هفته گی مثل همین یکشنبه بازار راه می افتد و اجناس مورد نیاز مردم را با قیمت های نازل تر عرضه می کند کسبه ی محل با کم شدن مشتری مجبور می شوند قیمت هاشان را عادلانه تر کنند و خودش یک نوع رقابت است و آخرش هم رضایت مردم است.
گفتم: همین جا نگه دار...این رقابتی که گفتی سلامتش چقدر است که نفع مردم را به دنبال داشته باشد و به ضرر کسبه نیانجامد؟
گفت: همین که رضایت مردم را به دنبال دارد کافی است...
گفتم: نه، نشد...خودت می دانی که در شهر ما کسانی هستند که همه سرمایه زندگیشان را گذاشته اند وسط و با یک مغازه دارند برای خود و خانواده شان گذران امور می کنند. در طول سال هم هزینه های قابل توجهی بابت مالیات و آب و برق و گاز و تلفن و این جور چیزها پرداخت می کنند. تازه دست آخر چیزی هم باید به عنوان عوارض سطح شهر به شهرداری بپردازند. خالا با این یکشنبه بازار و هجوم هر هفته مردم به آن چیزی نمی گذرد که یکی یکی عطای فروشندگی را به لقاش ببخشند و در مغازه هاشان را تخته کنند. و شهر بشود به کام فروشندگان دوره گردی که نه کرایه ای می دهند نه عوارض سطح شهر، نه پول آب و برق و گاز و تازه فروش روزانه شان چند برابر کسبه محل است.
گفت: آدم حسابی شورای شهر و شهرداری که یکشنبه بازار را علم کرده اند حتماً خیری در آن دیده اند که دست به دامنش شده اند، تازه خودم شنیده ام که عوارض هم می گیرند...
گفتم شورا و شهرداری کدام کارشان کارشناسانه بوده که این باشد. آنقدر مصالح زاید جلوی بانک صادرات را جمع نکردند که طرف از میمه آمد و جمعش کرد آن وقت تو می خواهی این شورا و شهرداری کلاغش خیر بخواند حالا به فرض که روزی 10 هزار تومان هم از هر فروشنده بگیرند، این سیصد چهارصد هزار تومان چه دخلی به کسبه محل دارد و چقدر از عوارض و هزینه هاشان کم می کند؟
گفت: تو بهتر می زنی بستان بزن...تو که این قدر داغی و اسبت همیشه زین کرده ست قدمی بردار...
گفتم: بزرگ تر هامان را نمی گذارند قدم بردارند ما که بچه ایم به قول خودشان... تازه اگر می خواهند رقابت سالم ایجاد کنند بیاییند این بازار هفته گی را بدهند دست کسبه محل تا یک روز از هفته را در همین محل یکشنبه بازار به عرضه اجناس خود اقدام کنند...با این کار هم رقابت ایجاد می شود و کسبه مجبور به تعدیل قیمت ها می شوند هم مردم رضایت دار می شوند و هم این همه پول بی زبان از شهر خارج نمی شود و توی همین خراب شده می چرخد و هم این همه جنس بنجول و غیر بهداشتی به سبد مردم نمی ریزد....
گفت: همه حرفهات درست اما روزی دست خداست و تازه یکشنبه بازار هم یک روزه است باقی هفته مال خود کسبه محل...
گفتم تو هم شده ای عین این پیرمرد های رو به موت که روزیشان از همه طرف می رسد، این بازنشسته هایی که خودشان حال کار کردن ندارند و به باقی هم توصیه می کنند بخوابند و سر ماه اجاره زمینشان را بگیرند...روزی دست خداست اما وقتی مردم اجناس یک هفته شان را از یکشنبه بازار بگیرند دیگر در طول هفته چه کار دارند با من و تو و کسبه محل؟!
گفت: مدتی که بگذرد ئ مردم بفهمند چه خبر است دیگر کسی به آن ها توجه نمی کند...
گفتم: حرف حساب زدن هم به تو نیامده! اگر این حرفت درست بود که با تجربه های قبلی کسی اصلاً به سمت یکشنبه بازار نمی رفت...
از جایش بلند شد و در حالی که به سمت اتاقش می رفت گفت: تو هم اگر عقل پا به جفتی داشتی به جای این کارها به درس و مشقت می رسیدی....

» ادامه مطلب
با پشتیبانی Blogger.