این آخری هم از آن تو...

فردی نیمه شب در کاه دان خانه اش صدایی شنید و آرام و بی صدا به کاه دان در شد... زاهدی را دید پیمانه ای به دستی و کیسه ای به دست دیگر...گفت یا زاهد چه می کنی؟! زاهد پیمانه ها در کیسه می کرد و می گفت: این یکی در وجه خمست...این یکی در وجه زکاتت...این از آن امام شهر...این از من....و این آخری هم از آن تو....
چند وقت پیش خبر دار شدیم که قرار است تعاونی تازه تأسیسی که آمدنش مثل زلزله آنی بود و در هاله ای از ابهام، زمین های کشاورزی مردم را بدون اجازه ی مالکین زمین بدهد به آقای فلان و ایشان هم بکارند و به قرار هر حبه آب چهل یا هفتاد هزار تومان بفرستند درب منزل مالکین...
بعد ها که گروهی به پیشتازی عباسعلی ولی با این کار مخالفت کردند و طوماری توسط اگثریت مالکین امضا شد که ما می خواهیم بعد از دو سه سال معطلی زمین هایمان را بدهند به خودمان تا بکاریم و برداشت کنیم نه فردی که حتی یک متر زمین و یک حبه آب هم در وزوان نداشته و ندارد....
بعد عده ای آمدند و مخالفان اجاره دادن دشت را به هر چه که خواستند محکوم کردند و وقتی دیدند این اتهامات فایده ای ندارد دست به کار جدیدی زدند و گفتند از فلان تاریخ تا فلان تاریخ به مدت یک ماه مردم می توانند بیایند با در دست داشتن سند مالکیت خود در فلان مدرسه به خدمت ما برسند و امضا بدهند و معلوم کنند که خودشان بکار هستند یا می دهند ما بکاریم و فرم و اطلاعیه ای هم چاپ و پخش کردند که اگر نشان بچه ی کلاس اولی که نه کلاس دومی هم می دادند می فهمید که این نامه و فرم پر از اشکال است و یک عده بی سواد رفتند و این نامه ها را امضا کردند و ندانسته زمینشان را سپردند به تعاونی نیلوفر آبی...
این کار دو هفته ای ادامه داشت و مردم می رفتند و می آمدند غافل از این که همان روز دوم آقایان نشسته اند و زمین های بی زبان مردم را اجاره داده اند به همان آقای قاف معروف!!!
کار به همین جا ختم نشد و جلسه ای مردمی برگزار شد و آقایان مخالف و موافق آمدند و گفتند و شنیدند و عده ای محکوم شدند و عده ای پیروز و عده ای هم رفتند دستشویی و بر نگشتند و دست آخر هم صورتجلسه ای در حضور همه ی آقایان به رشته ی تحریر در آمد که عده ای از اعضای شورای کشاورزی و تعاونی نیلوفر آبی حاضر به امضای آن هم نشدند...
همین چند روز پیش بود که در اقدامی محیر العقول آقایان بدون این که تکلیف مردم را مشخص کرده باشند تراکتور به دست وارد زمین ها شدند و قصد داشتند شروع به کار کنند ولی با اعتراض مردمی تراکتورشان را غلاف کردن و دست از پا دراز تر برگشتند...ولی کار به همین جا ختم نشد و آقایان نیلوفری دست به شکایت زدند و خواستند آقایان مخالف را به پای میز محاکمه ای بکشند که معلوم نبود چه کسی این ورش می نشیند و چه کسی آن ورش...
شکایت از قرار معلوم شدید بود و آقای قاف معروف هم آن بالا نشسته بود به عنوان شاکی و روز دادگاه هم درست روزی بود که قرار بود مهندسین کشاورزی استان و شهرستان بیایند و در مسجد جامع وزوان با حضور مردم و نیلوفری ها و مخالفین تکلیف مالکین و غیر مالکین را مشخص کنند...اما از آن جا که نیلوفری ها دادگاه داشتند و یکی از اعضای پا به سن گذاشته شان هم (مریض؟!!) بود و نمی توانست در جلسه حاضر شود لطف کردند و جلسه را تلفنی ختم به خیر کردند...
وقتی کار به دادگاه کشید آقایان رو دست خوردند و دیدند شکایت به ضرر خودشان است و خودشان را محکوم می کند دست به دامن جلسه و روبوسی و توافق نامه شدند و حاضر شدند که مردم زمین هایشان را خودشان بکارند و هر کس هم که مایل است بدهد تعاونی و سهم برداشتش را بگیرد....
قضیه تا به حال این طور بوده ولی کاش یکی به آن ها که هنوز روغن را با قاف می نویسند می گفت که مناقصه با مزایده فرق دارد....

» ادامه مطلب
با پشتیبانی Blogger.