بلندای مجلس

کودکی عزم میهمانی داشت، پدر اورا گفت: چون به میهمانی رفتی بر بلندای مجلس نشین و از بزرگی ها سخن گوی تا همه گان را حیرت، انگشت در دهان آرد...پسر چون بازگشت پدر پرسید: چه کردی؟! گفت: چون رسیدم بلندی مجلس را طاقچه ای دیدم و بر آن نشستم و از گاو و پیل و زرافه سخن ها راندم که همه گان را انگشت بر دهان بماند...
دیروز از یکی از دوستان شنیدم که قرار است زمین های کشاورزی وزوان موسوم به باغستان و گشگن که چند سالی است مردم انتظار یک پارچه شدنش را می کشند، امسال و در موسم کشاورزی به عده ای پیمانکار تحویل گردد و آن ها هم زمین ها را زیر کشت ببرند و موقع برداشت طبق سهم مالکیت مردم از آب قنات و زمین های کشاورزی به آن ها از محصول مقداری تقدیم کنند. و آن طور که دوستم می گفت این کار قرار است زیر نظر شرکت تعاونی ای که تازه گی ها که نه، چند سالی است تأسیس شده، انجام شود و انگار قرار هم هست از سال بعد از حضور دوستان پیمانکار زمین ها را تقسیم کنند بین مردم و حتی اگر شد باز هم این تحویل به پیمانکار ادامه داشته باشد تا مردم به یک محصول خوب و درجه یک برسند. انگار وقتی جلسه ای برای تصمیم گیری در مورد این کار برگزار شده یکی از هم شهری ها اعلام کرده که خانواده ی ایشان نزدیک 50 حبه از آب قنات را در تملک دارند و با کمال میل راضی به رضای شرکت تعاونی هستند و آمدن پیمانکارها! شهر ما شرکت تعاونی کم نداشته و تجربه ی خوبی در این مورد کسب کرده. هر چند در تعاونی بودن دو شرکت قبلی شبهاتی وجود دارد که در شهر وزوان برطرف شدنی نیست. به قول یکی از دوستان این شرکت ها تضامنی است نه تعاونی! شرکت های قبلی که گلی به سر مردم وزوان نزدند ولی انگار این شرکت قصد دارد یک دسته گل اساسی به سر مردم بزند و خیال آن ها را از هر نظر راحت و آسوده کند. این که زمین ها را به پیمانکار می دهند و مدعی هم هستند که دارند از شهر هایی مثل گلپایگان الگو می گیرند فکر هر کس هم که باشد فکر جالب توجهی است. آن هم حالا و در سال اول استفاده از این زمین ها. زمین های که سه چهار سال است زیر کشت نرفته و خاکش هم حسابی زیر و رو شده و حالا خاک بکر و تر و تازه اش آماده ی کشت و کار است. اعضای این شرکت تعاونی خوش قدم و اعضای شورای کشاورزی شهر وزوان مثل این که تا به حال به فکرشان نرسیده که به جای این که زمین ها را به پیمانکار بدهند می توانند به خود مردم بدهند تا زیر نظر این شرکت تعاونی کشتشان را به روز کنند! انگار نمی دانند که آمدن پیمانکار عواقبش هر چه هم که خوب و مفید باشد، بی ضرر و زیان نیست. اصلاً صِرف آمدن این پیمانکارها، کشاورزان وزوانی را از مقداری از سود سالیانه شان محروم می کند. سودی که با وجود مشکلات کشاورزان در شهر ما آن قدرها هم که فکر می کنند کم نیست. اگر به آمدن این پیمانکارها هم رضا باشیم رفتنشان را چه کسی تضمین می کند و از این ها گذشته، خود کشاورزان وزوانی باید چه کار کنند؟ نه که تا به حال مشکل بی کاری جوانان وزوانی حل شده، قرار است این مشکل دامن کشاورزان را هم بگیرد!!! هنوز مردم شهر ما با یک پارچه شدن این زمین های کشاورزی هم دل و هم راه نشده اند و هستند کسانی که به این کار هم رضا نیستند و تعدادشان هم از انگشتان دست و پا، بیشتر است. ولی با وجود این نارضایتی ها انگار مسئولان شهر وزوان قصد ندارند به این زودی ها دست از کارهای خارق العاده شان بردارند و هنوز هم دل خوش به سکوت مردم اند و از این سکوت کمال استفاده شان را می کنند! باز جای شکرش باقی است که مالکیت مردم در این زمین ها مستند به سندهای معتبر است وگر نه مشخص نبود بلایی که دارد آن سر وزوان و در مورد چاه های کشاورزی بر سر مردم می آید، این جا هم تکرار نشود و عده ای به بهانه های واهی اجاره (سی ساله ی؟؟!) زمین ها را از مردم مطالبه نکنند. عده ای که نرخ نان مصرفی شان از دخل سی ساله ی ما بیشتر است.
» ادامه مطلب

چنان و چنین

آورده اند که دختری گریان و نالان نزد پدر رفت که: شویم مرا می زند و آزار می نماید. پدر سیلی ای بر صورت دختر نواخت و گفت: نزد شویت رو و او را گوی که زین پس اگر با دختر من چنان کنی من نیز با زن تو چنین کنم...
صبح که می خواستم از خانه بیرون بزنم خبر جالبی شنیدم که بد ندیدم شما دوستان هم بدانید. پدر می گفت وقتی زمین های دشت های وزوان را که قرار است یک پارچه شود به ذرت کارها اجاره می داده اند نوشته اند و قرار گذاشته اند که از آب خروجی قنات استفاده کنند نه از آبی که بند شده و پشت سد ذخیره می شود و آب پشت سد باید برای کشاورزی خود وزوانی ها ذخیره شود. اما امروز دوستان وزوانی که به قولی متصدی امر قنات هم هستند و شنیده ها حاکی است که دستی هم بر آتش ذرت کارهای «غیر وزوانی» دارند زحمت کشیده اند و بند را باز کرده اند و دارند از آبی که قرار است امید خودمان باشد به ذرت کارها می دهند. من یکی که نمی دانم غیر از دزدی چه اسم دیگری می توان روی این کار گذاشت! تازه این در حالی است که وقتی سد باز می شود دست آخر بعضی از زمین های کشاورزی آن طور که باید و شاید سیراب نمی شوند چه رسد که پیشاپیش هم از آب پشت سد استفاده شود...
خیر ذرت کار ها که داشت به ما می رسید حالا نور علی نور هم شده و داریم فیض اکمل می بریم از حضور این دوستان غریبه و آشنا...
» ادامه مطلب

توهین

یکی از رفقا می گفت نظرات وبلاگ نباید تأییدی باشد و باید نظزات آزادانه نمایش داده شود. گفتم: بعضی ها صبح که از خواب بیدار می شوند هنوز خواب از چشم هایشان بیرون نرفته می روند سراغ کامپیوتر و به سرشان می زند نظری هم بگذارند و چون هنوز خواب آلوده اند هر چه به دهن و ذهنشان رسید می نویسند.
امروز که بعد از چند روز سراغ وبلاگ آمدم دیدم دوست عزیز با نام باب جون خواب آلودگی روی نظر گذاشتنشان تأثیر گذاشته و چیزهایی نوشته اند که به تیپ و شخصیت ما که هیچ، به تیپ باقی دوستان ما هم نمی خورد. جز حذف کردن نظرات توهین آمیز این دوست عزیز نداشتم. به ایشان گوشزد کنم که ننگرده تا به حال قصد توهین به کسی را نداشته و قصد توهینی هم ندارد و این وبلاگ را هم تأسیس نکرده که هر کس بیاید و حرف هایی را که جایی برای زدنش ندارد این جا بزند...
اگر چیزی می نویسم تنها قصدم انتقاد و نشان دادن معضلات و مشکلات است نه توهین به دوستان میمه ای... ما با دوستان میمه ای مشکل اعتقادی داریم نه از این دست مشکلاتی که باب جون عزیز مد نظر داشته اند و همان طور که بار ها گفته ام مشکل در اعتقادات و نظرات همیشه وجود دارد و به قول آقای شیبانی دونفر اگر یک جور فکر کنند یکی از آن ها باید خیال ماندن را فراموش کند و یکیشان اضافی است...
من البته همینجا از دوستان میمه ای و مخصوصاً فرد مورد توهین باب جون از طرف باب جون عذر خواهی می کنم و ناچارم که نظراتم را هم محدود کنم...

» ادامه مطلب

خدای آمون

آورده اند که گالیله را پس از آن که بر سیر زمین لاف زد به محکمه ی عدل کلیسا بردند و گفتند از گفته های ناشایست  و آلوده ی خود توبتی کن نصوحانه. شیخ گالیله بر گناه خود مقر شد و با سری در پیش افکنده از کلیسا خارج شد. چون به در آمد پای بر زمین زد و گفت: من گفتم که تو را سیری نیست ولی تو همچنان به رای خود باش....
نوشتنمان را به فال نیک می گیرند، حضورمان را شایسته می شمارند، با ما دوست هستند، برایمان احترام کافی قائلند، کتاب هایشان را هم می دهند نقد کنیم... ولی نوشته هایمان را به پشیزی هم نمی خرند و اگر ننویسیم به زعم آن ها فهمیده ایم و حرفه ای.
نشسته بود کنارم و می گفت باز که کیبورد از دستت امان ندارد، چه می نویسی باز؟ گفتم: یکی بلند شده حرفی را که بنده ی خدا بهنیا سال 68 توی کتابش نوشته و به قدر کافی هم مستند هست برداشته به اسم یک بابای دیگر به نام پاسکال نوشته و عملاً گفته که این چیزی که بهنیا نوشته اشتباه بوده و پاسکال درست می گوید...گفت: خوب که چی؟ چه شده حالا؟ گفتم: مستند سازی ها شروع شده  دوباره و دارند با اسم اتحاد منطقه هر چه بخواهند می نویسند...گفت: خوب، مگر اتحاد منطقه اشتباه است؟ گفتم: اتحاد جای خودش ولی این همه دروغ و بهتان و نمی دانم، مستند سازی چه معنایی دارد؟! پرید وسط حرفم و گفت: ول کن بابا می خواهی چه قدر به پر و پای این و آن بپیچی؟ سیر نشدی، خسته هم نشدی؟ گفتم: این که برداری دروغ را به اسم راست به مردم قالب کنی و بعد هم بنویسی این مال من نیست و فلانی این را نوشته و من توی وبلاگم در حمایت از زحمات او این مطلب را نوشته ام و به قانون کپی پیست هم اعتقاد دارم شد حرف؟! گفت: حالا چه نوشته که این قدر ناراحتی؟ گفتم: یک مدت می گفتند قنات مزد آباد سد دارد (میمه شهری ناشناخته در حاشیۀکویر-محمد تقی معینیان-ص121س22)، ما گفتیم خوب، خوب است نشانمان بدهید. گفتند دیدنش امکانپذیر نیست و دل شیر می خواهد چون در عمق 40 متری زمین است. بعد گفتند بیایید توی قنات، سد و طبقه ی دوم را هم نشانتان می دهیم. گفتیم مگر می شود سد قنات مزدآباد را دید؟ گفتند بعله که می شود...گفتیم خوب پس چرا می گفتید قابل دیدن نیست و دل شیر می خواهد؟! به مِن و مِن افتادند که فلان و بهمان. این در حالی بود که آن روزها قنات بیر میمه اصلاً چنان شخصیتی در کتاب آقای معینیان هم نداشت که می گفتند عنوان کتاب سال را گرفته تا این که قضیه به کل تغییر کرد. حالا می گویند و می نویسند که قنات مزدآبادی که تا چند کاه پیش سدّ داشت سدّش خراب شده و قنات بیر میمه سدّی دارد به بلندای تاریخ و استنادشان هم به نوشته ایست که می گویند مال آقای پاسکال است و معلوم هم نیست این آقای پاسکال کی و کجا این حرف را زده و چرا فقط در وبلاگ آقای سعید زارعیان هست و وبلاگ آقای فخریان. نوشته ای که به استناد کتاب قنات سازی و قنات داری دکتر عبدالکریم بهنیا از ایشان است نه آقای پاسکال یا آقای معینیان یا آقای فخریان و ... و مربوط هم می شود به قنات بزرگ وزوان حتماً اگر صبر کنیم قنات رویه هم به افتخار داشتن سد 3000 ساله نائل خواهد شد به حرف و نوشته شان هم که اعتراض کنیم انگار به خدای آمون توهین کرده ایم....گفت: تو هم دلت خوش است. این همه به میمه ای ها توپیدی چه شد؟ چه جوابی گرفتی؟ کسی از این شورای شهر وزوان بلند شد از تو حمایت کند؟ شورای کشاورزی وزوان ککش هم گزید که مثلاً فلانی توی کتابش در مورد وزوان چه نوشته و چه ننوشته؟ جز این بود که هر بار برایت مشکلی درست کردند؟ کم فحش و ناسزا شنیدی؟ کم تهدید شنیدی؟ گفتم: این ها همه درست ولی دلیلی برای نوشتن یا ننوشتن من نیست و در مقابل حقیقت و کتمان آن نباید کوتاه آمد. گفت: در عصر و دوره ی ما حقیقت آن چیزی است که بیشتر جلب توجه می کند. به قولی وقتی چیزی را خودت باور داری یعنی دروغ نیست چه بزرگترین دروغ باشد. گفتم اگر این طور است چرا در مورد خلیج فارس این همه موضع گیری می کنند؟ چرا نمی گذارند دنیا بگوید خلیج عربی و بعد هم اتحاد منطقه را بکشند وسط که این به نفع ماست و نباید سرش دعوا کرد؟ چرا می گویند عرب ها کتاب چاپ کرده اند و توی کتابشان محل سکونت موجوداتی را که وجود خارجی هم ندارند خلیج عربی ذکر می کنند؟ نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد و گفت: بنده ی خدا، چه ربطی دارد؟ از این گذشته میدان باز است و گوی توفیق هم در میان، راست می گویی تو هم بنویس، تو هم مستندسازی کن... گفتم: فکر می کنی ما نمی توانیم مستندسازی کنیم؟ فکر می کنی مستندسازی کار حضرت فیل است؟ فکر می کنی ما نمی توانیم به گفته های خانم لامتن و فلان و بهمان استناد کنیم و یک مشت نوشته ی نان و آب دار بنویسیم و یک عمر به آن افتخار کنیم؟ فکر می کنی کم نویسنده گمنام هست که می شود آن را با تاریخ سازی آورد و در محله ی دهنو وزوان ساکن کرد؟ نه، این ها همه ساده است ولی آنقدر این کار کثیف است که فکرش هم ذهن آدم را آلوده می کند چه رسد به نوشتن و مستند کردنش. گفت: بگو ببینم الآن از چه ناراحتی؟ آقای فخریان که جواب تو را داده و دلایلش هم به اندازه ی کافی قابل قبول هست... گفتم: دلایش برای خودش قابل قبول است. بنده خدا گفته بهتر است کار را به اهل فن بسپاریم. این چیزی که من نوشته بودم که نباید به خاطرش لامتن را از قبر کشید بیرون یا کارشناسان ژاپنی را برای اثباتش به منطقه کشاند. تشخیص صحت و سقم این نوشته که دیگر کار آقای قاضیان یا آقای گرانمایه نیست این را هر کسی می تواند بفهمد. از این گذشته، گذشت آن دوره ای که کسی نمی دانست مشروطه خوردنی است یا پوشیدنی و می شد هر چیزی را به هر کسی منسوب کرد. گفت: بلانسبت روزه ای، این قدر غیبت نکن...گفتم: امروز برایم ایمیلی آمده بود که نوشته بود شرکت مزدا اسمش را از اهورامزدا خدای ایران باستان گرفته و می شد توی سایت شرکت هم این نکته را دید. وقتی می خواندمش گفتم اگر دوستان میمه ای این را می خواندند حتماً می گفتند شرکت مزدا نامش را از قنات باستانی میمه ای ها گرفته و حتماً رؤسای اولیه ی این شرکت عرب بوده اند و القاب را که حذف می کرده اند اهورا از اول آن افتاده و باد آخرش را هم باد برده و اهورامزدآباد شده مزدا....  
» ادامه مطلب

دیوان انوری

آورده اند که حاکمي وزير خود را امر کرد که همراه با هديه و خواسته نزد پادشاه رود و ديوان انوري را هم با خود ببرد. وزير کتابي را که گفته مي شد ديوان انوري است بي آن که بگشايد با خود همراه کرد. چون به حريم پادشاه رسيد، پادشاه از سختي راه پرسيد. وزير گفت: سختي چگونه سراغي از ما توانست گرفت چون ديوان انوري را همراه داشتيم و گاه به گاه شعري مي خوانديم... پادشاه را خوش امد و فرمود تا ديوان انوري را نزدش آرند. چون کتاب را بگشادند ديوان انوري نبود و وزير شرمنده شد و پادشاه او را به اين دروغ سياست فرمود.
بعضي وقت ها آدم مي ماند که چه بگويد يا چه بنويسد। آن قدر ساده ايم و سهل انگار که خدا مي داند آخر کارمان به کجا نکشد। دلمان هم به اين خوش است که کارمان روبه راه است و دنيا هم به مراد خودمان تنها। داشتم مطلبي را که آقاي فخريان توي وبلاگشان گذاشته بودند مي خواندم। «برداشتي از قنات مزدآباد ميمه به روايت يک مستند ساز»...داشتم مطلبي را که از قول آقاي سعيد زارعيان از دست اندرکاران امر قنات ذکر شده بود و مشخص بود که اطلاعات ذکر شده در مطلب از سوي دوستان ميمه اي در اختيار ايشان قرار گرفته مطالعه مي کردم. مطلب مربوط بود به چهاردهم تيرماه سال جاري. آقاي زارعيان در مورد خصوصيت بارزي نوشته بودند که طبق نوشته ي ايشان مختص به سه قنات بير و مزدآباد و وزوان بوده و در قنات مزدآباد اثري از آن بر جاي نمانده و تخريب شده و نوشته بودند که اين ابداع و ابتکار زاييده ي ذهن خلاق مردم شهر ميمه است. ايشان سد زير زميني و سيستم بند کردن آب قنات را گفته بودند. در نوشته ي ايشان آمده بود که: «آقاي پاسکال کارشناس سازمان يونسکو در بازديد خود از قنوات «مزدآباد و بير» در ميمه آورده است: نگارنده در بازديد از قنوات زيبا و ديدني «مزدآباد و بير» در شهر ميمه اصفهان، ‌سيستم بسيار جالبي را براي مهار کردن آب بکار مي رود مشاهده کردم. اين سيستم در قنات مزدآباد خراب شده و آثاري از آن باقي مانده اما در قنات بير و قنات بزرگ شهر وزوان همچنان فعال است. شرح مختصر اين سيستم در قنات بير چنين است که يکي از ميله هاي قنات را که حدود 600متر از مادر چاه فاصله دارد به قطرحدود 3متر گشاد کرده اند و ديواري به ضخامت 1متر، عرض 3متر و بلندي کل عمق چاه از سنگ و ساروج ساخته اند. بر روي اين ديوار، به فاصله يک متر به يک متر، 7سوراخ استوانه اي به قطر حدود 30سانتي متر تعبيه کرده اند. کوره اين قنات از انتهاي اين ديوار عبور مي کند هفتمين سوراخ 7متر از لبه تاج کوره قنات فاصله دارد اول آذر ماه هر سال، هم دهانه کوره و هم دهانه 7سوراخ را با سنگ و سيمان و گوني هاي پر از کاه مي گيرند. طبيعي است مقداري از آب در پشت اين سد زير زميني ذخيره مي شود. در اواخر فروردين اولين سوراخ را باز مي کنند حدود 10روز طول مي کشد تا آب به زير سوراخ اول افت کند به همين ترتيب پس از حدود هر 10روز سوراخهاي دوم، سوم و الي آخر را باز مي کنند.»
مطلب را که خواندم کتاب قنات سازي و قنات داري اثر استاد عبدالکريم(بهمن) بهنيا را از قفسه ي کتاب ها برداشتم و ورق زدم تا صفحه ي 139 اين کتاب که چنين آمده بود: «نگارنده در آبان ماه 63 در قنات قديم وزوان واقع در بخش وزوان شهرستان اصفهان، سيستم بسيار جالبي را که براي مهار کردن آب در فاصله زماني اول آذر لغايت 25 الي 30 فروردين سال بعد به کار مي رود مشاهده کرده است. بنا به گفته اهالي، اين سيستم در حدود 3000 سال پيش ساخته شده و اين قنات تنها قنات در تمام منطقه اصفهان است که بدين طريق آب زيرزميني را ذخيره مي کند.
شرح مختصر اين سيستم چنين است که يکي از ميله هاي قنات را که حدود 600 متر از مادرچاه فاصله دارد (و احتمالاً چاه ترکان خشکان است) به قطر حدود 3 متر گشاد کرده اند و ديواري به ضخامت 1 متر، عرض 3 متر و بلندي کل عمق چاه از سنگ و ساروج ساخته اند. بر روي اين ديوار، به فاصله ي يک متر به يک متر، 7 سوراخ استوانه اي به قطر 30 سانتيمتر تعبيه کرده اند.کوره اين قنات از انتهاي اين ديوار عبور مي کند. هفتمين سوراخ، 7 متر از لبه تاج کوره قنات فاصله دارد. اول آذرماه هر سال، هم دهانه کوره و هم دهانه 7 سوراخ مذبور رابا سنگ و سيمان مي گيرند.طبيعي است که مقداري از آب در پشت اين سد زيرزميني ذخيره مي شود.تجربه ساليان دراز نشان داده استکه سطح آب به حدود يک متري در بالاي نزديکترين سوراخ به سطح زمين مي رسد. در فاصله ي 25 الي 30 فروردين، اولين سوراخ را باز مي کنند. حدود 10 روز طول مي کشد تا سطح آب به زير سوراخ اول افت کند به همين ترتيب پس از هر 10 روز سوراخ دوم و سوم و ... را نيز باز مي کنند، زيرا زمان افت سطح آب براي هر يک متر حدود 10 روز است. پس از گشودن هر 7 سوراخ که تقريباً تا اوايل تيرماه طول مي کشد، دهانه کوره قنات را باز مي کنند...»
دکتر بهنيا کتاب خود را در سال 68 براي اولين بار توسط بشر داتشگاهي تهران به چاپ رسانده و براي من يکي که جالب بود که نوشته ي آقاي بهنيا بعد از مدتها با تغيير کاربري در مورد قنات بير ميمه ذکر شده البته نويسنده مي تواند اين اشکال را به معترضين بگيرد که من در نوشته ام ذکر کرده ام که اين سيستم در قنات وزوان هم هست ولي اين نمي تواند کذب نويسي و استفاده نابه جا از نوشته ي يک نويسنده که عمر خود را بر روي تحقيق بر روي قنوات ايران گذاشته و کتابي را چاپ کرده که در آن نامي از قنات هاي شهر ميمه نيست و فقط در دو مورد از قنات وزوان نام برده(صفحات 46 و 39) و حتي ننوشته که کدام قنات شگفت انگيز ترين قنات دنياست و کدام نيست را به قول خودمان ماست مالي کند. قضاوت با شما! به نظر شما تا به حال اين نوع نوشته هاي خلاف واقعي که به خورد ما داه شده و کسي نبوده تا صحت و سقم آن ها را برايمان روشن کند در چه وسعت و اندازه اي بوده؟ و آيا باز هم ادامه خواهد داشت يا ...؟!
سد 3000 ساله قنات وزوان
» ادامه مطلب

ناخوش خر خورده

طبیبی پسر را پند همی داد که: هر گاه به دیدار بیماری رفتی تشخیص مرضش را، چشمی بگردان. پسر گفت: چگونه؟! گفت نظر کن تا در اطراف بیمار چه بینی. چون پوست هندوانه بینی گوی که بیماریش از کثرت تناول هندوانه است و قس علی هذا! باری پسر به عیادت بیماری رفت. هرچه نظر کرد جز پالانی در اطراف ندید لب گشود و با عیال بیمار گفت: ناخوش خر خورده ست!!!
دوست نداشتم، ولی نشد در مورد بیمارستان میمه ننویسم. به هر حال نوشتم و شد. آخه برای اولین بار نبود که راهی بیمارستان حضرت محمد(ص)می شدم. چند باری رفته بودم و کیفیت خدمات رسانی رو توی این بیمارستان دیده بودم ولی این بار فرق می کرد. یه نفر رو با دو تا پای شکسته برده بودیم بیمارستان. وقتی مصدوم رو با ویلچر وارد سالن بیمارستان کردیم با برخورد خوب کارمندان و نگهبان روبرو شدیم. دکتر بعد از سی تی اسکن گفت که باید هر دو پا بره توی گچ. نسخه رو دادیم به یکی از پرستارها و ایشون هم رو کرد به سمت خانم ا...که معلوم بود بار خیلی از خدمات روی دوشش سنگینی می کنه و گفت: باید پاهای این مصدوم رو گچ بگیرید. خانم ا... هم که مشخص بود این کاره هستند سری تکون دادند و گفتند: معذورم! چه جواب قانع کننده ای بود برای ما و مصدومی که داشت روی ویلچر درد می کشید. گفتیم: خوب، حالا چی؟! گفتند: الآن زنگ می زنیم برای خانم ج... و ایشون عن قریب خواهند رسید. زنگ زده شد و حرف ها هم همین طور...پرستار گفت: می تونید 20 دقیقه ای صبر کنید تا خانم ج... برسند؟! گفتیم: حالا که قرار است صبرمان برِ شیرین هم داشته باشد قبول و نشستیم روی صندلی انتظار.
10 دقیقه ای که گذشت پرستار با احترام کامل نزد ما اومد و با همون متانت قبلی گفت: ببخشید! خانم ج... زنگ زده و گفته کاری براش پیش اومده و نمی تونه خودش رو برسونه...گفتیم: خوب، حالا چی؟! گفتند: اگه براتون زحمتی نیست...بیمارتون رو ببرید بیمارستان گلدیس شاهین شهر و اونجا پاهاشون رو گچ بگیرید... گفتیم: برای گچ هم باید رفت گلدیس؟! یعنی توی این بیمارستان و توی این شهر "بزرگ" یه نفر هم پیدا نمی شه که بتونه این دو تا پا رو گچ بگیره؟! گفتند شاید دکتر واسعی توی شهر این کار رو بکنه... یکی از مراجعین که بچه ش رو آورده بود تا ختنه کنه و مدتی بود که از این اتاق به اون اتاق، دنبال مسئولی می گشت تا برای پسرش کاری بکنه و هنوز کسی رو پیدا نکرده بود برگشت و گفت: دکتر واسعی که رفته کربلا... کار به کل گره خورده بود و از اون طرف زنگ زده بودند که برادرم هم سرش شکسته و احتیاج به بخیه داره، چند لحظه ای نشستیم تا دفترچه مصدوم رو بیارند...من ساکت بودم ولی بیمارستان نه. سردرگمی اون کسی که پسرش رو آورده بود برای ختنه، سردرگمی فردی که نمی دونست باید حرف کدوم یک از کارکنان بیمارستان رو ملاک قرار بده و هزینه اعلامی کدوم یک رو باید پرداخت کنه، عذر خواهی مداوم صندوق دار از مراجعین به خاطر نبودن پرینتر، سردرگمی کارمندان بیمارستان که جا برای نشستنشون نبود و همه کنار هم پشت میز پرستاری ایستاده بودند، هجوم تصادفی هایی که داشتند خون آلود وارد بیمارستان می شدند...بالاخره فهمیدیم که فایده ای نداره و باید همون گلدیس رو امتحان کنیم. مصدوم رو با دو پای شکسته با زحمت وارد ماشین کردیم و راهی وزوان شدیم. من موندم تا برادرم رو ببرم برای بخیه زخم سرش و بقیه با مصدوم راهی گلدیس شدند. وقتی برادرم رو وارد بیمارستان کردیم باز هم همهمه تصاوفی ها به گوش می رسید که داشتند از کمبود رسیدگی و رسیدگی کننده می نالیدند. به خاطر اورژانسی بودن کار مصدومین تصادف برادرم رو با همون سر خون آلود نشوندیم روی صندلی انتظار و یکی دو ساعت نشستیم تا بالاخره خانم ا... که قبلاً فهمیده بودم همه کاره ست وقتشون رو در اختیار ما قرار دادند و سر برادرم رو چهارتا بخیه زدند و بعد هم 12 هزار تومن ناقابل پرداخت کردیم به قرار هر بخیه سه هزار تومن و برگشتیم. وقتی از درب بیمارستان خارج می شدیم تازه فهمیدم چرا این ور درب نوشته«الا بذکر الله تطمئن القلوب» و اون طرف درب نوشته «فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان». تازه فهمیدم که مراجعین به بیمارستان نباید امیدی به کادر و کارد بیمارستان داشته باشند و از اون گذشته یه چیز دیگه رو هم فهمیدم! اون هم این که چرا می گفتند سال ها پیش و در دوران حکومت پهلوی وقتی دکتر اع... درمانگاه قدیمی وزوان رو در حالی که درمانگاه میمه در همین محل بیمارستان برپا بود ساخت تبعید شد و درمانگاه وزوان هم کم کم متروک شد و بلا استفاده، و بعد از سال ها وقتی آقای خا... خیر وزوانی تصمیم گرفت درمانگاه قدیمی رو بازسازی و تجهیز کنه تا هم شهری های ما که از درمانگاه جدید شهر خیری ندیده بودند شاید بتونند کمی از مشکلاتشون رو فراموش کنند با کارشکنی مسئولان منطقه ای و... و پیشنهاد تجهیز بیمارستان میمه روبرو شد...بعد از مدتها تازه متوجه شدم که چرا وقتی پای مادر بزرگ رو توی بیمارستان میمه گچ گرفته بودند، چند روز بعد و وقتی که یکی از اهالی وزوان به خاطر عدم تشخیص توی این بیمارستان فوت کرد و فوتش با شکایت دکتر ر... که توی تجهیز بیمارستان میمه هم سهیم بود همراه شد، از بیمارستان به ما زنگ زدند و احوال گچ پای شکسته مادر بزرگ رو پرسیدند. گچی که اونقدر افتضاح بود که مجبور شدیم مادر بزرگ رو ببریم و مجدداً توی بیمارستان گلدیس پاش رو گچ بگیریم. تازه به این نتیجه رسیدم که تمام این کارشکنی ها به خاطر مجهز بودن بیمارستان میمه است که به جز نگهبان که لهجه ونداده ای داشت فکر نکنم کارمند غیر میمه ای دیگه ای داشته باشه. به خاطر سرعت و صحت کمک رسانی های این بیمارستان. و تازه بعد هم که اعتراض می کنیم یا باید چوب وزوانی بودنمون رو بخوریم، یا پس گردنی بی اطلاعیمون رو، یا سیلی ناسیونالیست بودنمون رو.کسی هم نیست بفهمه که این بیمارستان دیگه قنات میمه نیست که سدش رو نشه دید و همه این برخوردها و کمک رسانی ها رو با چشم های غیر مسلح هم می شه دید و نیازی به کارشناس و... نیست.
» ادامه مطلب

اختلاف علما

ابوعلی رودباری گوید که بنان حمال را فراپیش شیر افکندند، او را همی بویید و هیچ تصرف نکرد(او را نخورد) و چون از آن رهایی یافت گفتند اندر آن وقت اندر دل تو چه بود؟ گفت: اندر خلاف علما اندیشه می کردم که آب دهان او چون باشد(از نظر پاکی و نجسی)
دیروز داشتیم با یکی از بچه ها از جاده وزوان به میمه که از وسط دشت های باغستان و گشگن می گذرد عبور می کردیم که دیدیم کارگر ها مشغول کار هستند و دارند به حساب، جوی های آب دشت هایی را که  انگار قرار است روزی تقسیم شده و باز به صاحبانش برسد تا کشت و کارشان را ادامه دهند، آن وسط ها ردیف می کنند. دوستم گفت: می گویند وقتی یک پارچه سازی این دو دشت تمام شود همه چیزش دیگر روی حساب و کتاب خواهد بود و کم کمش هر کس قرار نیست یک قطعه زمین این سر دشت داشته باشد و یکی هم آن سر دشت و آن وقت همه زمین هایش یک جا می شود و خوشش خواهد شد مثل نیاله که حالا نور علی نور است. می گویند آب رسانی زمین های کشاورزی هم بهتر می شود و خیلی فواید دیگر هم دارد این یک پارچه سازی. گفتم: اما چیز هایی هم هست که معلوم نیست روی حساب و کتاب است یا نه. مثلاً این که چند تن سیمانی که قرار بود در ترمیم جوی های آب این دو دشت مورد استفاده باشد آن قدر از این جا به آن جا حمل شد و آن قدر روی هوا که نه، روی زمین ماند تا دست آخر نم کشید و خراب شد. گفت: مگر نبودی که یکی از مسئولان شورای کشاورزی می گفت سیمان هایی که خراب شد، چیز زیادی نبود! گفتم: من یکی که هنوز نفهمیده ام حد نصاب چیز زیاد چقدر است تا بتوان آن را ملاک قرار داد! یعنی دویست سیصد هزار تومان چیزی نیست برای این ها؟! گفت: حواسم را موقع رانندگی پرت نکن...
گفتم: یکی هم این که حالا که بعد از مدتی کار یک پارچه سازی ادامه پیدا کرده مصالحی را که می توان از راه های بهتر و ارزان تر خریداری و در محل حاضر کرد. با پرداخت هزینه های بالا تر از حد معقول خریداری و حاضر می کنند که البته این هم به ما ربطی ندارد...گفت: چشمت هم که بر نمی دارد، هم شهری خودت هم که دارد نان می خورد می خواهی نانش را آجر کنی؟! گفتم: البته مهم هم نیست که این نانی که این وسط خورده می شود خونش از کجای چه کسانی می رود!
گفت: شورای کشاورزی وزوان از پول هایی که از اجاره دادن این دو دشت گرفته به هیچ وجه استفاده های شخصی نمی کند. گفتم منظورت از استفاده ی شخصی همان خودرو خدمت خودمان است؟گفت: درست منظورم همین است، شبیه همین استفاده ای که مسئولان شهر و منطقه و...از خودروی خدمت می کنند.گفتم استفاده ی شخصی نکردن و به قول معروف نخوردن پول مردم با این همه خرج اضافی شده مثل همان قضیه فروش حریم قنات که می گفتند قدیمی ها زمین های حریم قنات وزوان را متر کردند و دادند به میمه ای ها و پولش را گرفته خرج قنات کردند و حالا نه قنات به جایی رسیده و نه حریمی برای قنات مانده و این در حالی بود که آن قدیمی ها به قول معروف گشگن بالاگیر بودند و حالا...! گفت: به هر حال این خرج ها عادی است. گفتم خوب تکلیف بلا تکلیفی زمین های آن حدود 5 هزار مالک این دو دشت چه می شود که سهم بعضی هاشان از دار دنیا شاید یک قطعه زمین چند متری بود که حالا با این سرعت کار حد اقل سه چهار سالی تکلیف محصولات کشاورزیشان مشخص نیست؟ گفت: ول کن تو هم! دنیا دارد پیشرفت می کند آنوقت تو از این چیزهای ساده و پیش پا افتاده حرف می زنی؟! گفتم: همین سهل انگاری هاست که ما را اینجا نگه داشته و بعضی ها دارند از سر و کول خودمان و شهرمان بالا می روند! همه چیز را که نمی شود با خنده سربالا کرد و مثلاً با یک صلوات خنم به خیرش کرد. بعضی چیز ها، بعضی مسائل را باید کلی زیر و رو کرد و سنجید و بعد انجام داد نه که مثلاً برای معرفی یک قنات چند صد هزار ساله دو نفر به عنوان کارشناس بلند شوند و با یک فیلم برداری که از آن دور ها هم داد می زند که کارش این نیست، بروند و توی قنات قدم بزنند و با هم حرف بزنند و عکس یادگاری بگیرند و دست آخر هم هیچ چیزی از فیلمشان نشود فهمید!آن وقت است که باید بنشینیم و مثل یارو بگوییم باز جای شکرش باقی است که مرد دولت بوده...گفت: همین که یک عده ای کاری انجام می دهند غنیمت است. گفتم: از قدیم می گویند برای خراب کردن چیزی یا کسی کافی است بد در موردش تبلیغ کنی و کیفیت تعریفت را بیاوری پایین! یک دوست ناشی و نادان از صد دشمن خونخوار بد تر است!
گفت: بحث ما اصلاً در مورد دشت ها بود نه قنات...گفتم: همه چیز توی شهر ما به هم ربط دارد... این یکیش است تازه، مسجد های قدیمی وزوان را با آن بافت و تاریخ خراب کردیم تا نو شود گفتیم نو که بشود نمازمان هم حتماً نوتر می شود...حریم قنات را فروختیم و پولش را گرفتیم تا میمه ای ها چاه هایش را یکی یکی پر کنند و آن هاش را هم که باز گذاشته اند چاه فاضلابشان کنند، بعد هم ادعا کنند که ما رفته ایم زیر خانه هاشان قنات زده ایم، گفتیم حد اقلش این است که یک پولی گرفته ایم و به کوری چشم حسودهامان خرج قناتمان کرده ایم...حمام چند صد ساله شهرمان را به تیغ لودر و بولدوزرها سپردیم و جایش درخت کاشتیم و چمن، گفتیم دست کمش این است که یک پارکی داریم و خسته که شدیم قدمی در فضای سبزش می زنیم تا حالی کرده باشیم و دست آخر هم شد پاتوق برادران عزیز تر از جان افغانی...خواستند برای شهرمان بانک بسازند، گفتیم به جای این که بودجه هایتان را خرج کنید بیایید ما این خانه را ساخته ایم که بانک باشد و آن را همین جوری می دهیم به شما و دلمان را خوش کردیم که وقت حساب که شد سر دولت کلاه گذاشته ایم و کلی این وسط پول گیرمان آمده...یک میدان تر و تمیز را برداشتیم خراب کردیم و به بهانه نشتی جوی آب جایش یک میدان دیگر ساختیم که معلوم نیست کجایش کجایش است و کجایش کجایش نیست... گفت: قبول، تو راست می گویی، حق با توست...گفتم:...نه، دیگر هیچ نگفتم...    

» ادامه مطلب
با پشتیبانی Blogger.