مشکل ما وزوانی ها!

گفت: امشب حال سالن داری؟
جوابی ندادم...
گفت: از بابت سعید خیالت راحت، نیست امشب...!!
گفتم: بی انصاف حرف حرف خودش است، اصلاً کاری به حرف های آدم ندارد...
گفت: سعید را می گویی؟
گفتم: این همه پول را می ریزند توی حسینیه و تکیه و آشپزخانه، تازه اعتراض هم که می کنی می گویند مسجد جامع شهر است و لازم دارد این همه ریخت و پاش را...
گفت: خوب حق دارند، جا برای عزاداری کم است
گفتم: تو هم آن طرفی هستی پس؟! قبول، ولی تا چه حد؟! سالی چند میلیارد بریزند توی این کار که چه بشود؟!
به رضا هم گفتم! این همه پول را به چه زخم مردم شهر وزوان نمی شود زد که ما داریم با آن این کار را می کنیم؟!
گفت: من کاره ای نیستم ولی مثلاً بیایند با این پول ها چه کار کنند که دل تو هم خوش باشد؟!
گفتم: آدم حسابی، شهر ما را از اول تا آخر که قدم بزنی دردی نیست که نداشته باشد! مردمش هم که کم درد و پر بضاعت نیستند آن قدرها! بیایند به جای این همه ریخت و پاش کمی خرج مردم کنند...
گفت: پول را برای حسینیه می دهند و مسجد، نمی شود که کار دیگری کرد با آن!
گفتم: چه طور قالی های مسجد را می شود فروخت و خرج مسجد کرد!
چه طور گوشت های قربانی را می توان با اجازۀ مراجع کیلویی یازده یا دوازده هزار تومان فروخت و خرج هیئت کرد!
چه طور می شود زمین وقفی مسجد را فروخت و پولش را زد به زخم هیئت!
چه طور می شود مغازه را وقف کرد و بعد اجاره داد!
این کارها را می شود کرد و نمی شود خرج مردم کرد؟!
گفت: وقف وقف است و باید در راه خودش خرج شود...
گفتم: ببین، این ها که این قدر توانایی جذب سرمایه مردم را دارند خوب بیایند نیات مردم را هدایت کنند و آن ها را به سرمایه گذاری در شهر دعوت کنند تا کمی از مشکلات جوانان شهر هم حل شود...
گفت: مردم نمی دهند این پول ها را، برای عزاداری و شام هم با زور پول می دهند!
گفتم: همین شام هایی که ما به بهانۀ هفت امام می دهیم به مردم می خورند می دانی چند میلیارد خرج بر می دارد؟! 
به نظر تو لازم است این همه شام بدهیم به مردمی که نمی دانند امام حسسین چرا قیام کرد؟! مردمی که نماز ظهر عاشورایشان با نذری قضا می شود و نماز مغربشان را هم اگر شام غریبان اجازه بدهد یک ساعت دیرتر می خوانند؟!
به نظر تو لازم است زن و مرد را به بهانه شام بریزیم قاطی هم دیگر تا توی رودخانه بگردند و شمع روشن کنند؟!
لازم است آشپزخانۀ چند میلیونی بسازیم و فرهای چند صد هزار تومانی توی آن بگذاریم و بعد شاممان را توی رودخانه درست کنیم تا حضرت ابالفضل قطار دیگ هامان را از نزدیک ببیند و حال کند؟!
لازم است به بهانۀ خیریه ساختن بیت العباس بسازیم و بعد پشود جای طبل و دهل هیئتمان؟! مگر خیریه های شهر ما چند نفر نان به نرخ روز خور را سیر نمی کند که...
گفت تو دیگر داری تند می روی! این همه درس خوانده ای که به این جا برسی؟! ای به سر در آن دانشگاهی که تو داری...
پریدم وسط حرفش و گفتم: نشد! مشکل ما وزوانی ها این است که نمی توانیم حرف حساب را قبول کنیم! 
مشکل ما این است که نمی خواهیم قبول کنیم که چند سالی است داریم اشتباه می کنیم!
گفت: با تو یکی نمی شود بحث کرد حرف حساب هم که نمی زنی...
گفتم: نه، ما وزوانی ها اگر کسی به دیانتمان ایراد بگیر خانه اش را که خراب می کنیم هیچ، از دین هم خارجش می دانیم بعد هم می شود فتنه گر و حسابش با کرام الکاتبین می شود...
در حالی که داشت راهش را کج می کرد گفت: تو مُخ ما رو نزن، سالن اومدن پیشکش...
گفتم: برو ولی این را هم از من داشته باش که حسینیه ساختن چیزی به ایمان ما اضافه نمی کند حتی اگر اجاره هم بدهیم و با پول اجاره اش دهل و زنجیر و دستگاه بلندگو و بلند خوان بگیریم.... 
» ادامه مطلب

مطلبی از وی هندته

عزاداری به سبک وزوانی....

رهگذر غریبه در وزوان: ببخشید می خواستم بدونم این چند روز ایام عزاداری عاشورا، کدوم دسته رو پیشنهاد می کنید؟
- نماینده هیئت ابا لفضل: این هم پرسیدن داره؟ ما به عنوان درازترین (=بلندترین=پرجمعیت ترین) هیئت شهر مورد تحسین خاص و عامیم. در ضمن تیم های استعدادیابی ما در قسمت های مختلف شهر مشغول پیداکردن استعدادهای خوب برای زنجیر زنی و زیرعلم رفتن هستند تا انشالله در پایان چشم انداز بیست ساله توسعه، تعداد اعضای هیئت به دومیلیارد و هفتصد میلیون نفر برسونیم.
- نماینده هیئت حسینی:
» ادامه مطلب

چرا امام حسین را کشتند...؟!!

یکی می گفت: می دانی چرا امام حسین(ع) را کشتند؟! گفتم تا آنجا که به خوانده هایم ایمان دارم می دانم، اما تو حرفت را بزن... گفت: امام حسین(ع) را کشتند تا به بهانه ی خون ایشان سفره ای پهن کنند و مردم را گرداگردش بنشانند تا بخورند و غیبت کنند و امامشان فراموششان شود...!!!
محرّم از حوادثی است که به اذعان اکثر شرق نشینان و شرق شناسان، همواره بکر و تازه است و هر آن حوادثی از میان آن سر به در می آرد که حسینی است. رویدادی است که می تواند شکل دهنده انقلابی تازه و زینبی باشد.
دیدار امام با حاکم مدینه، سخنان ایشان با محمد حنفیه، حج ناتمام امام(ع) و بهتان بدعت، دیدار امام با زهیر بن قین، سخنان ایشان با حرّ بن یزید ریاحی و عمر بن سعد، خاموشی چراغ خیمه ها در شب وداع با یاران و سوزاندن نام و نامه خیانت کوفیان، ندای هل من ناصرٍ ینصرنی...خیمه های سوخته و کاروان رو به نا کجا آباد کوفه و شام....
همه و همه آسمانی است با افقی روشن که می توان یک شبه ره صد ساله ای را در دل آن پیمود....
و ما چه می کنیم؟!
نشسته ایم به نام حسین(ع) و کام دلمان، بر سفره هایی که چند سالی است بوی کربلا نمی دهد، بوی علی اکبر نمی دهد، بوی قمر بنی هاشم نمی دهد...!!
بوی زنجیر می دهد و شیرینی نذری، بوی تند خون می دهد، خون شتر قربانی و گوشت های کیلویی یازده هزار تومان....! بوی دیگ های خط شده کف رودخانه را می دهد که پر شده از شمع های نمی دانم از سر چه...! بوی سیمان تازه حسینیه های یکی بعد از دیگری را می دهد...! بوی نهار این هیئت را می دهد و شام آن هیئت، بوی چشم و هم چشمی های تازه تر از دیروز، اما بوی نماز ظهر عاشورای حسین(ع) را نمی دهد...!!!
امسال هم هیئت های شهر چیزی حدود دو میلیارد تومان به خورد مردم دادند و درِ مسجد ها و حسینیه ها را بستند به امید محرّمی دیگر. اما این وسط چیزهایی هم ماند که روسپیدی نبود! روسیاهی بود و سر شکستگی.
مثل این چند سال برای شام هیئت حضرت ابالفضل(ع) نرفتم، اما شنیدم که مدّاح شهیر این هیئت که کیلومتر ها راه را می کوبد تا برای هفت امام دمی بگیرد. گوشش را به اذان مسجد بسته بود و وقت نماز روضه ای گرفته بود اشک آلود و گریه دار که بیا و بپرس...
شنیدم که زنها برای رفتن به داخل مسجد و رسیدن به نماز جماعت راهی برای عبور از مردهای صف بسته جلوی مسجد نداشتند...
شنیدم که باز هم این سوی مسجد صف های نماز بود و آن سو بشقاب های غذا، این سوی حسینیه سجده بود و آن سوی حسینیه غیبت و داد و هوار...
شنیدم که چقدر آدم آمده بود برای خوردن غذای نذری و بردن نماز قضا...
کاش به جای حسینیه ساختن حسینی بودن را می آموختیم و به جای بالابر و درهای چند میلیونی چند تومان خرج غیرتمان می کردیم تا خواهر و برادرمان بار گناه ما را به دوش نکشند...!!!
کاش به جای بنا کردن بیت العباس و بیت الحسن چند بیت قزوه می خواندیم:
پيشاني تمامي شان داغ سجده داشت
آنان كه خيمه گاه مرا تير مي زدند
اين مردمان غريبه نبودند، اي پدر
ديروز در ركاب تو شمشير مي زدند
در پنج نوبتي كه هبا شد نمازشان
بر عشق، چار مرتبه تكبير مي زدند
هم روز و شب به گرد تو بودند سينه زن
هم ماه و سال، بعد تو زنجير مي زدند

پ.ن: اشعار استاد علی رضا قزوه از وبلاگ دَس پِلنَه اخذ شده...
» ادامه مطلب

مطلبی از سید رضا حسینی پور

نشسته بودم توی مغازه ی یکی از اولیای شهر
...
برای خریدن کفش وارد مغازه شد
صاحب مغازه با احترام جلوش بلند شد و کمری هم خم کرد
چند دقیقه ای با هم حرف زدند و 
کفش نخریده بیرون رفت!
یاد عکس هایی افتادم که چند ماه قبل محمّد نشونم داد
بعد از سرقت مسلّحانه از طلافروشی آقای هاشم پور 
خوش تیپ تر شده بود انگار...


نقل از وبلاگ دَس پِلنَه
» ادامه مطلب

پس از حسنک

چون [حسنک]* را از کران بازار عاشقان درآوردند و میان شارستان رسید، میکائیل* بدانجا اسب بداشته بود، پذیرۀ وی آمد، وی را مؤاجر* خواند و دشنامهای زشت داد. حسنک در وی ننگریست و هیچ جواب نداد، عامۀ مردم او را لعنت کردند بدین حرکت ناشیرین که کرد و از آن زشتیها که بر زبان راند، و پس از حسنک این میکائیل...بسیار بلاها دید و محنتها کشید و امروز یرجای است و بعبادت و قرآن خواندن مشغول است....

مدتی پیش در جلسه شورای شهر و شهردار شهر وزوان در حالی که دو نفر از اعضای شورای شهر از حق قانونی خود بهره برده بودند و به مواردی اشاره کرده بودند که در شهر وزوان از مشکلات برجسته و قابل اغماض به شمار می آید، تعدادی از «متشخّصین» محل با برنامه از پیش تعیین شده وارد جلسه می شوند و جلسه را به نام دو نفر عضو شورا و به کام کسانی که تشکیل جلسه مزبور به مذاق حالی و مالیشان خوش نمی آمده مختل می کنند. و در این میان اوضاع را به نحوی پیش می برند که دو عضو شورا را در مقابل شهردار شهر قرار دهند. و بعد از پایان ماجرا با شایعه پراکنی ماجرا را بر علیه دو عضو شورا جهت می دهند و گفته های ناسزایی را نیز به یکی از اعضای شورا منسوب می کنند و جو عمومی را به سود خود و به زیان این دو عضو شورا بر هم می زنند. 

پس از این ماجرا و متشنج کردن جو عمومی عده ای طی نامه ای، خواستار نشستی شدند که در آن مسائل به وجود آمده میان شورا و شهردار با مردم در میان گذاشته شود و با دید جمعی مسائل به نحوی مرتفع شود. 

در جلسه ای که چند روز پیش برگزار شد اعضای شورای شهر و کارمندان شهرداری مسائل به وجود آمده را در حضور مردم مورد بررسی قرار دادند و به نحوی قرار بر آن شد که مسائل به وجود آمده در میان خود اعضای شورا و شهردار و به نحو قانونی حل شود و دخالتی از سوی مردم در کار نباشد تا جو عمومی شهر جهت آن را تغییر ندهد. اما در این میان افرادی در جلسه حضور پیدا کرده بودند که منافع شخصی شان به خطر افتاده بود و به فکر زمین های خورده و نخورده ای بودند که سند قانونی نداشت. و از این میان فردی که یک سال بود خبری از او در شهر نبود و هنوز حکم دادگاهش نخشکیده، دراین جلسه حضور پیدا کرده بود. فردی که همین چند سال پیش به علت واگذاری غیر قانونی پنج هزار متر زمین بی زبان به یک چهارم قیمت اصلی به او از سوی شواری اول شهر وزوان و اشغال غیر قانونی زمین های وقف شده مربوط به مسجد الرضای وزوان و با شکایت ریاست شورای دوم شهر، تحت پیگرد قانونی قرار گرفته بود و حکم محکومیت او نیز با قاطعیت اعلام شده بود. فرد مزبور که به همراه تعدادی از خویشاوندان درجه اول و دوم خود در جلسه حضور پیدا کرده بود با به هم زدن جو اقدام به فحاشی به یکی از دو عضو شورا نموده و در محضر حاضرین به آقای م.ج حمله می برد تا وی را مورد ضرب و شتم قرار دهد که با میانجی گری حاضرین ماجرا ختم به خیر می شود.

سؤالاتی که وجود دارد این است که:
وقتی ماده ای از مواد قانونی به اعضای شورای شهر این اجازه را می دهد که مشکلات شهرشان را با شهردار شهر در میان بگذارند و آن را مورد بررسی قرار دهند، چرا عده ای که حال جمعی شان معلوم است و به تشخّص منفی در شهر شهره اند، بدون هماهنگی قبلی و فقط به نیت بر هم زدن جلسه وارد گود می شوند؟! 
چرا و به چه دلیل کارمندان شهرداری صلاح نمی بینند مسائل به وجود آمده مرتفع شود و چه خطری در آن می بینند که شورا به فعالیت خود ادامه دهد؟!
سه عضو دیگر شورای شهر با در نظر گرفتن چه مواردی پشت دو عضوی را که قصد اجرای مواد قانونی و حق و حقوق خودشان را که به نحوی از حقوق جمعی مردم وزوان نیز هست، خالی می کنند و از قانونی برادری برای بر هم زدن جلسه کمک می گیرند؟!
چرا فرد معلوم الحالی که از زمین خواران شهر و منطقه است و در طول عمر پر برکت خود کاری جز برآوردن منافع مالی و قالی خود نداشته و تنها دلیل مسکوت ماندن پرونده های او مسئولیت خصیر برادر بودن اوست،  باید در جلسه ای به این مهمی شرکت کند، آن هم بعد از یک سال دوری از شهر؟!

***

در مورد کارمندان متدین و متواضع شهرداری هم مسائلی هست که هنوز مجال  بازگو کردنش را ندارم ولی به زودی و با اطمینان حاصل کردن از موارد شنیداری خود آن را نیز مطرح خواهم کرد.

 

*حسنک: ابوعلی حسن بن محمد میکال منشی فاضل و وزیر فاضل محمود غزنوی از خاندان میکائیلیان نیشابور، چون به جانشینی محمد کوشیده بود به غضب محمود متهم به قرمطی شد و به دار آویخته شد.
*میکائیل:خواجه ابوالمظفر علی میکائیل از رجال دربار محمود و محود و مسعود غزنوی که به سالاری حاج از راه بغداد به زیارت خانه خدا رفت.
*مؤاجِر: زن به مزد – آن که زن خود را مباح کند.
» ادامه مطلب

مطلبی از وزوانی

گپی با تاکسیرانی بخش
آن زمان ها که ما جوانتر بودیم مثل الان نبود که همه اتومبیل شخصی در منزل داشته باشند . آن روزها می آمدیم سر سه راه حاج علی آقا و یک پنج تومنی میدادیم به آقای ثابتی یا یونسی و تا میمه می رفتیم . میمه هم اینجایی که الان ایستگاه مینی بوس است پر بود از تاکسی . حسین ترکتوری و بقیه راننده های تاکسی. اما الان چی ؟ حتما شما هم دیده اید پیرمردها و پیرزن هایی که قصد رفتن به تامین اجتماعی یا بیمارستان میمه یا کمیته امداد و بهزیستی را دارند و چون پول ندارند تاکسی دربست بگیرند باید بیایند سر خط کنار رودخونه یا یک خراب شده ی دیگه ای بایستند تا شاید مسلمونی پیدا بشه و محض رضای خدا سوارشون کنه ! که غالبا هم پیدا نمیشه !
آقای شیبانی شما که وبلاگتان یادگار بخشداری است چرا به این گونه مشکلات مردم نمی پردازید ؟ آیا شهر داری ها یا یک ارگان دیگر نمی تواند با خرید مینی بوس یا کرایه ی آن حمل و نقل مردم در بخش را به عهده بگیرد ؟ تاکسیرانی دارد چه کار می کند ؟ این تاکسی هایی که دارند از تاکسی رانی لاستیک و تسهیلات دریافت می کنند چرا پیدایشان نیست و جز دربست کار نمی کنند ؟ این تاکسیرانی بخش میمه اصلا معلوم هست دارد چه کار می کند و اصلا وجود خارجی دارد ؟ آقای شیبانی شما فقط بلدید از وزوانی غلط بگیرید یا جرات انعکاس غلطهای ادارات و سازمانها را هم دارید ؟
قربان راننده های زحمت کش تاکسی بروم ! منتظرند تقی به توقی بخوره و دوزار بکشند روی قیمت ها .الان هم منتظرند که با اجرای قانون هدفمند کردن سریع دست به کار بشند و بدون دلیل حروم بخورند ولی باید بدونند که این پولها خوردن نداره ! مخصوصا وقتی که حاصل دست رنج یک مشت پیرزن و پیرمرد کشاورز و دست خالی باشه !
» ادامه مطلب

مطلبی از محمّد

با کارشناسان شهرمان بیشتر آشنا شویم

تا حالا شده به این فکر کنید که شهرمون، چه خاک "کارشناس‌خیز"ی داره؟
هرچی خواستم راجع به این موضوع ننویسم، نشد.
شنیدم که در شهر میمه، روی حریم قنات ما، ساختمانی می‌سازند. "آقای ب.ف" به عنوان "کارشناس" رفتند بازدید و اعلام کردند که این ساخت و ساز تأثیر منفی بر روی قنات نداره و بنابراین کارساختمانی ادامه پیدا کرده.
حالا ایشون چه طوری شده "کارشناس"؟ من نمی‌دونم... چه بررسی‌ها و محاسباتی انجام داده که این کار، مخرّب نیست؟ من نمی‌دونم... خب معلومه که من نباید بدونم؛ چون من که "کارشناس" نیستم مثل حضرات!
وقتی به گذشته برمی‌گردیم و بعضی سابقه‌ها رو وارسی می‌کنیم، می‌بینیم که ایشون قبلاً هم در زمینه‌ی دیگری "کارشناس" بودند. ایشون "کارشناس تسلیحات" بودند. جزو چماق‌دارهای جاویدشاه‌گو بودند...
کسی پیش یکی از اعضای شورای شهر رفته بود و از موضوع پرسیده بود. ایشون گفته بودند که به جدّ پی‌گیر این موضوع هستند. وقتی شنیدم این حرف رو خیالم راحت شد واقعاً و مطمئن شدم که مثل همیشه قنات ما از هر آسیبی به دوره(اصلا و ابدا هم استفهامم انکاری نبود!).
در آخر یه دعا می‌کنم، بلند بگو آمین!:
خدایا! سایه‌ی این "کارشناس‌ها" و این "به جدّ پی‌گیرها" رو از سر ما کم نکن! که ما یه کم دور هم بخندیم... شاید هم گریه کنیم... شاید هم... نمی‌دونم... نباید هم بدونم؛ چون من که "کارشناس" نیستم!
» ادامه مطلب

چون همه گان بنشستند

چون همه گان بنشستند، بر خاست و بر منبر تریبون تکیه داد و چنین آغازید: حدیثی چند برخوانم، تا تناسبی میان شان بر قرار سازید و کار بندید....
قال رسول الله: حسین منی و أنا من الحسین...
ثم قال: کلمه لا اله الا الله حصنی.....
ثم قال: أنا مدینه العلم و علی بابها...
بر خواند و ما نیز تناسبی به غایت نیکو میان شان یافتیم و کار بستیم....

دهه محرم امسال هم تمام شد. با همه خوبی ها و بدی ها و ابداعات و اختلافات.امسال بعضی ها همان افراد سال قبل بودند...بعضی ها بهتر شدند و بعضی ها هم بد تر از سال قبل بودند...

امسال هیئت های مذهبی شهر هم حال و هوای خودشان را داشتند و اتفاقات تازه ای توی بعضی از این هیئت ها رخ داد که از حادثه اصلی که عاشورای حسینی بود پرشور تر بود. و حتی در بعضی از موارد موضوع اصلی تحت تأثیر اتفاقات پیش آمده قرار گرفت.

هیئت امام حسین(ع) شهر وزوان که جمعی از تحصیل کرده ها و متشخصین شهر وزوان را در خود جای داده اقدام به چاپ بروشوری عاشورایی کرده بود و اهداف حادثه عاشورا را به مردم شهر گوشزد کرده بود، هرچند نتوانسته بود توی بروشور به یک نتیجه کلی برسد و اهداف را گم کرده بود ولی با این حال توانسته بود اتفاقات سال قبل و آن عروسی کذایی را که توی حسینیه مسجد گرفته شده بود بپوشاند و حتب نماز ظهر تاسوعا را فقط و فقط به قصد قربت در میدان شهید قلی زاده برگزار کرد...بگذریم از این که اُمنای این هیئت گوشت های قربانی را که زیاد آمده بود به قرار هر کیلو یازده هزار تومان به مردم فروختند!!

مسجد جامع که بیشترین هزینه را در این سال ها در شهر وزوان داشته و مبالغ هنگفتی در آن صرف شده که می شد در موارد بهتری از آن استفاده کرد و مشکلات مردم شهر را مرتفع نمود با درب های چوبی پانزده میلیونی و حسینیه ای که خدا می داند چه قدر صرف ساخت آن شده و چه قدر دیگر هزینه خوری خواهد داشت و هیئت های مذهبی ابالفضل و شیفتگان هم مثل سال قبل حراجی راه انداخته بودند و کمک های مالی این و آن را به رخ باقی اعضاء و مردم می کشیدند تا کمکی شامل حال هیئتشان شود.

هیئت حسینی یا به قول حاج آقا طاحونه هیئت حضرت حسینی وزوان هم که از هیئت های خلاق و غیر قابل پیش بینی شهر است توانست توانایی های جدیدش را به رخ بکشد و در روزی که همۀ مردم مشغول عزاداری برای حضرت علی اکبر(ع) بودند اعضای این هیئت مشغول تشییع جنازه بودند و ابداع جدید خود را برای همیشه در ذهن مردم حک کردند و نشان دادند که امام حسین(ع) و خاندان اطهرش آن قدرها هم در دهه محرم مورد نظر مردم نیستنن و حتی این کار خود را در روز عاشورا با ورود هیئت به اطراف قبر یکی از سادات و زنجیر زنی در داخل قبرستان تکمیل کردند.

هیئت های دیگر مذهبی هم که توانستند امسال خود را از ابداعات جدید دور نگه دارند و یا از چشم ما دور بمانند.

ولی از همه این موارد گذشته امسال در عزاداری های پرشور تر از سال های قبل مردم شهر ما حادثه اصلی که همان قیام امام(ع) بود، کم رنگ تر شده بود...
عده ای حسینیه های خود را به رخ کشیدند...
عده ای برای پرداخت هزینه های حسینیه ها و مساجدشان از مردم مبالغ زیادی را دریافت داشتند...
عده ای با مداحی های خود یاد حاج شادمهر عقیلی و زنده یاد بانو هایده را گرامی داشتند...
عده ای نشان دادند که امام حسین(ع) کاری به برنامه سالانۀ افراد ندارد و با هر کارنامه ای می توان برای امام و بانوان اطراف خیابان مداحی کرد...
و....
» ادامه مطلب

آب معدنی

نسکافه و آب میوه ای می نوشم...
با حوصله کفش هام را می پوشم...
از خیمه صدای العطش می آید...
من می روم آب معدنی بفروشم...
...«جلیل صفر بیگی»...
مدتی پیش عده ای از کسبه وزوان در اعتراض به حضور کسبه دوره گرد و یکشنبه بازاری که مصوب شورای شهر وزوان بود جمع شده و نامه ای نوشتند و از مردم نظر خواهی کردند که عده زیادی آن را امضاء و تأیید کردند اما دیروز شنیدم که بعد از این که نامه برای شورای شهر وزوان ارسال شده، شورای شهر جلوی امضاء کنندگان نامه را گرفته و آنان را مورد بازخواست قرار داده که به چه دلیل این نامه را امضاء کرده اند...
جالب تر این بود که شنیدم یکی از افراد سر شناس و به زعم خودش معتمد شهر وزوان در اقدامی جالب تر از همه این ها امضای خود را انکار کرده و گفته مرا فریب دادند و از من امضاء گرفتند و فردی دیگر اعلام کرده که به من گفتند که این نامه تشویقی است که برای شورای شهر در نظر گرفته ایم و من هم آن را امضاء کردم...
درست بودن کار کسبه یا درست نبودن آن به کنار... حتی انکار امضاء از طرف این افراد هم آن چنان اهمیت ندارد اما این نکته قابل بر رسی است که چرا شورای شهر وزوان که کوس خوش خدمتی اش گوش شهر و منطقه را وسعت بخشیده و همه اعضاء آن هم از فرهنگیان باز نشسته شهر هستند دست به این اقدام زده و مردم را بازخواست کرده؟! و آیا به نظر شورا و مسئولین منطقه این کار شورا منع قانونی ندارد؟!
» ادامه مطلب

مسگر

گنه کرد در بلخ آهنگری...

به ششتر زدند گردن مسگری
ما وزوانی ها عادت های جالبی داریم که اگر زیر و رویمان هم کنند ترک عادت توی کارمان نیست...یکی از این عادت های جالب ما وزوانی ها این است که در مواقع حساس کاری که به کار هم نداریم هیچ ، پشت یک دیگر را هم خالی می کنیم دو...
همین چند وقت پیش بود که جناب آقای معینیان نویسنده خلاق و داستان پرداز میمه ای آمد دستش را گذاشت روی منطقه و کتابی نوشت که همه چیز ما را برد زیر سؤال، کسی که ککش نگزید اما یکی هم که آمد و منصفانه نقدی نوشت و گذاشت توی سینی چای میمه ای ها و نشان داد که چه طور می شود جواب دروغ پردازی را داد، به جای حمایت فحش ها و بد و بیراه هامان را نثارش کردیم و او را به همه چیز متهم کردیم و کم مانده بود مثل عین القضات شمع آجینش کنیم...این در حالی بود که ما داشتیم عاشقانه هامان را می زدیم توی وبلاگمان و از فلان خواندده و بازیگر می نوشتیم و حال می کردیم...تازه کارمان به اینجا هم ختم نشد و نقد خودی را هم به نقد کشیدیم و خرابش کردیم....
همین چند وقت پیش بود که جناب آقای وطنخواه متن ارسالی آقای معینیان را توی وبلاگش زد و قنات میمه را شگفت انگیز ترین قنات های ایران خواند و در ادامه حرکث سایبری آقای معینیان سد و بند و همه چیز قنات وزوان را چپاند توی قنات میمه و همه هم خواندند و سکوت کردند....
همین چند وقت پیش بود که آقای زارعیان و آقای فخریان این زحمت را به خودشان دادند و اسم قنات وزوان را از متن کتاب دکتر بهنیا لاک گرفتند و مزدآباد و بیرشان را جای گزینش کردند تا ما هم کمی بخندیم، اما باز هم نشستیم و فقط تماشا کردیم....
اصلاً همین چند هفته پیش بود که چند نفر برای بازدید قنات بزرگ و تاریخی وزوان به منطقه آمده بودند و دوستان میمه ای خواسته بودند قنات مزدآباد را به جای قنات وزوان قالب کنند ولی بنده خداها که بازدید سد نامرئی قنات میمه قانعشان نکرده بود با پرس و جو از این و آن مقصدشان را پیدا کرده بودند و به سمت قنات وزوان آمده بودند....
ما وزوانی ها عادت داریم و عادتمان هم ترک کردنی نیست. ما دلمان به این خوش است که زنده ایم و کاری به این نداریم که فردا چه می شود و کی با کی است؟! این از وبلاگ نویس هامان که فرق بلاگر و بلاگفا را نمی دانند و آن هم از شورای شهرمان که به بهانه این که قنات وزوان توی شهر میمه قرار گرفته سر درش را تعمیر نمی کنند...
من یکی با همه اختلاف نظر هایی که با وزوانی دارم با او در این زمینه موافقم که ما از فقدان یک سایت یا وبلاگ خوب در وزوان رنج می بریم و این را هم نه به خاطر بازدید بالای صبح میمه می گویم، چرا که با کمی دقت که نه با کمی توجه می توان دلیل رقم بالای بازدید کننده های آن را درک کرد و نیازی به توضیح من نیست. من این موضوع را به این دلیل قبول می کنم که می بینم صبح میمه جایی شده برای همکاری و هم فکری قشر تحصیل کرده میمه و این باید ما را به درد بیاورد که چرا هم شهری های تحصیل کرده ما نمی خواهند با هم هم فکر شوند و همر کدامشان سازی را به دست گرفته اند و مخالف یکدیگر می زنند؟! البته نباید از این ها هم چشم پوشید که صبح میمه سابقه اش را مدیون بخشدار سابق و بخشداری سابق است و آن روزها که جوان های وبلاگ نویس وزوانی دنبال پول اینترنتشان بودند صبح میمه از دفتر بخشداری و با هزینه های بخشداری آپ می شد....!!!
از همه این ها گذشته حالا هم به جای این که ما وزوانی ها از تلاش شبانه روزی جوانانمان تشکر کنیم چوب به دست وارد اینترنت می شویم و هرکس اول آمد توی اینترنت می زنیم توی سرش که چه و چه!!! در حالی که حتی یک نفر هم دقدقه این را ندارد که سایت پر طرفدار وزوان سیتی کجا رفت و حتی به خودمان اجازه نمی دهیم بپرسیم که:
چرا علی صباغ کم کار تر از قبل شده؟!
چرا بهزاد آزادی نوشتن را کنار گذاشته؟!
چرا محمد نقیان نقد های زیبایش را رها کرده؟!
چرا بابگرده دیگر نمی نویسد؟!
چرا دختری از وزوان عطای نوشتن را به لقایش بخشید؟!
چرا از رضا حسینی پور خبری نیست؟!
چرا وزوان پاتوق رد پایش را هم از اینترنت پاک کرد؟!
و چراهای دیگر...فقط دلمان به این خوش است که شهرداریمان هم سایت دار شد و زمین های کشاورزی مان یکپارچه...
کاش قد یک ارزن به این چیزها هم فکر می کردیم.....

» ادامه مطلب

کارد قصاب

گوسفندان پرواری را مانید که کارد قصاب را آماده اند و خود نمی دانند، چه آنکه هر گاه به گوسفندان با مقداری علف نیکی کنند یک روز خود را یک عمر پندارند و زندگی را در سیر شدن شکم ها می نگرند...(امام علی ع- نهج البلاغه خطبه 175)محمد یا هر کس دیگه، 
باهات موافق نیستم چون اگر کلاهت رو قاضی کنی می بینی که اونی که اومده مغازه زده باید سر برج دخلش رو که خالی می کنه حساب و کتاب کنه ببینه چقدر باید بابت هزینه هایی مثل آب و برق و گاز و تلفن و عوارض شهر و عوارض کسب و کار و این جور چیز ها کنار بگذاره و اگه منصف باشی می بینی نمی تونه جنس رو با همون قیمت خرید به مشتری عرضه کنه و باید درصدی رو برای هزینه های جانبی خودش در نظر بگیره ولی اون دوره گردی که ماشین از خودشه و جنس ها رو مستقیم خریداری می کنه این همه هزینه رو نباید پرداخت کنه و حتی عوارضی هم که شهرداری ازش می گیره در مقابل فروش فوق العاده ای که توی هر یکشنبه داره چیزی نیست و تازه از این گذشته اون دوره گرد یکشنبه رو اینجاست و سه شنبه رو اذان و باقی روزهای هفته هم اگه توی شهر وزوان پلاس نباشه جای دیگه بساطش پهنه و فروشش بر قرار ولی اون مغازه داری که تو می گی بی انصافه یکشنبه و سه شنبه که باید خواب مشتری رو ببینه و باقی روزهای هفته هم از اونجا که هم شهری های عزیز اکثراً خرید هفته گی شون رو از یکشنبه بازار می کنند باید تخمه بشکنه و دعا کنه که یه مشتری گذری براش پیدا بشه و ازش آدامسی چیپسی چیزی بخره.
دوست عزیز، شما که منصفی و توی این زمینه ها سر رشته داری باید بدونی توی شهر وزوان که جمعیتش ثابته و هیچ تغییری هم نمی کنه مگر توی تعطیلی ها که اون هم زیاد به چشم نمیاد، سبد هر خانواده ای مشخصه و بعد از تقسیم تعداد خانوارها بر 52 واحد خدماتی داخل شهر مشخص می شه که تعداد مشتری های هر مغازه به نسبت ثابته و این تعداد هم که همیشه از یک جا خرید نمی کنند و با این حساب حضور کسبه دوره گرد و یکشنبه بازار که سیل مردم رو به طرف خودش می کشه چه قدر از این تعداد کم می کنه و چه ضربه ای به مغازه های سطح شهر وارد می کنه. از اون گذشته نمی شه پای سرمایه هایی رو که از شهر خارج می شه وسط نکشید و برای آینده شهر نگران نبود. این همه سرمایه اگر توی شهر وزوان هم نچرخه، توی منطقه می چرخه و پشتوانه ای برای پیشرفت منطقه است در صورتی که این فروشندگان دوره گرد کاری به منطقه ندارند. به نظر من شما حاضرید سرمایه های کلان از شر وزوان خارج بشه و به شهرهای دور و نزدیک منتقل بشه ولی توی منطقه گردش نداشته باشه.
اگه سر انگشتی هم حساب کنی، توی سال این یکشنبه بازار با سی چهل فروشنده برای شورا و شهرداری حدود پنج میلیون تومانی داره ولی از اون طرف سالانه حدود شصت میلیون تومانی از شهر خارج می شه که می تونه شهر ما رو زیر و رو کنه.
نه دوست عزیز شما نمی تونی غبار تعصب رو از جلوی چشم هات دور کنی و باور کنی که این یکشنبه بازار چه شکافی رو در شهر وزوان ایجاد می کنه. شکافی که فقط مغازه داران سطح شهر رو به درون خودش نمی کشه بلکه به مرور دامن گیر باقی مردم هم می شه. 
شورای شهر وزوان اگرمنصفانه تر به این جور قضایا نگاه کنه متوجه می شه که چهار سال با رفاه خدمت کردن به مردم، اونقدرها به صرف نیست وقتی با تصمیمات نا به جا و نسنجیده شهر و مردم رو چندین سال از پیشرفت دور می کنه...
» ادامه مطلب
با پشتیبانی Blogger.