چرا امام حسین را کشتند...؟!!

یکی می گفت: می دانی چرا امام حسین(ع) را کشتند؟! گفتم تا آنجا که به خوانده هایم ایمان دارم می دانم، اما تو حرفت را بزن... گفت: امام حسین(ع) را کشتند تا به بهانه ی خون ایشان سفره ای پهن کنند و مردم را گرداگردش بنشانند تا بخورند و غیبت کنند و امامشان فراموششان شود...!!!
محرّم از حوادثی است که به اذعان اکثر شرق نشینان و شرق شناسان، همواره بکر و تازه است و هر آن حوادثی از میان آن سر به در می آرد که حسینی است. رویدادی است که می تواند شکل دهنده انقلابی تازه و زینبی باشد.
دیدار امام با حاکم مدینه، سخنان ایشان با محمد حنفیه، حج ناتمام امام(ع) و بهتان بدعت، دیدار امام با زهیر بن قین، سخنان ایشان با حرّ بن یزید ریاحی و عمر بن سعد، خاموشی چراغ خیمه ها در شب وداع با یاران و سوزاندن نام و نامه خیانت کوفیان، ندای هل من ناصرٍ ینصرنی...خیمه های سوخته و کاروان رو به نا کجا آباد کوفه و شام....
همه و همه آسمانی است با افقی روشن که می توان یک شبه ره صد ساله ای را در دل آن پیمود....
و ما چه می کنیم؟!
نشسته ایم به نام حسین(ع) و کام دلمان، بر سفره هایی که چند سالی است بوی کربلا نمی دهد، بوی علی اکبر نمی دهد، بوی قمر بنی هاشم نمی دهد...!!
بوی زنجیر می دهد و شیرینی نذری، بوی تند خون می دهد، خون شتر قربانی و گوشت های کیلویی یازده هزار تومان....! بوی دیگ های خط شده کف رودخانه را می دهد که پر شده از شمع های نمی دانم از سر چه...! بوی سیمان تازه حسینیه های یکی بعد از دیگری را می دهد...! بوی نهار این هیئت را می دهد و شام آن هیئت، بوی چشم و هم چشمی های تازه تر از دیروز، اما بوی نماز ظهر عاشورای حسین(ع) را نمی دهد...!!!
امسال هم هیئت های شهر چیزی حدود دو میلیارد تومان به خورد مردم دادند و درِ مسجد ها و حسینیه ها را بستند به امید محرّمی دیگر. اما این وسط چیزهایی هم ماند که روسپیدی نبود! روسیاهی بود و سر شکستگی.
مثل این چند سال برای شام هیئت حضرت ابالفضل(ع) نرفتم، اما شنیدم که مدّاح شهیر این هیئت که کیلومتر ها راه را می کوبد تا برای هفت امام دمی بگیرد. گوشش را به اذان مسجد بسته بود و وقت نماز روضه ای گرفته بود اشک آلود و گریه دار که بیا و بپرس...
شنیدم که زنها برای رفتن به داخل مسجد و رسیدن به نماز جماعت راهی برای عبور از مردهای صف بسته جلوی مسجد نداشتند...
شنیدم که باز هم این سوی مسجد صف های نماز بود و آن سو بشقاب های غذا، این سوی حسینیه سجده بود و آن سوی حسینیه غیبت و داد و هوار...
شنیدم که چقدر آدم آمده بود برای خوردن غذای نذری و بردن نماز قضا...
کاش به جای حسینیه ساختن حسینی بودن را می آموختیم و به جای بالابر و درهای چند میلیونی چند تومان خرج غیرتمان می کردیم تا خواهر و برادرمان بار گناه ما را به دوش نکشند...!!!
کاش به جای بنا کردن بیت العباس و بیت الحسن چند بیت قزوه می خواندیم:
پيشاني تمامي شان داغ سجده داشت
آنان كه خيمه گاه مرا تير مي زدند
اين مردمان غريبه نبودند، اي پدر
ديروز در ركاب تو شمشير مي زدند
در پنج نوبتي كه هبا شد نمازشان
بر عشق، چار مرتبه تكبير مي زدند
هم روز و شب به گرد تو بودند سينه زن
هم ماه و سال، بعد تو زنجير مي زدند

پ.ن: اشعار استاد علی رضا قزوه از وبلاگ دَس پِلنَه اخذ شده...

0 نظرات:

با پشتیبانی Blogger.