گودخوا...!


آورده اند سال ها پیش از این مداحی از نواحی اطراف به قصبه ی وزوان آمده بود. در مسجد جامع وزوان پیش چشم مستمعین کیفیت شهادت امام حسین(ع) را بیان می کرد. گفت: آن حضرت را به سان شتر، ذبح کردند. یکی از مستمعین که کهولتش از حد گذشته بود، همان طور که از سخن مداح اشک می ریخت با کف دست بر پیشانی می زد و می گفت: گود خوا... گود خوا... گود خوا...

یادمه یه سال که رفته بودم اصفهان و مسافرت من مصادف بود با دهه اول محرم یکی از بچه ها گفت بیا حالا که چند روزی باید توی این شهر باشیم توی عزاداری های این چند شب شرکت کنیم. ما هم خدا خواسته گفتیم یه چرخی می زنیم و هر جا بیشتر حال داد همونجا لنگر می زنیم.

توی گردش هامون شنیدیم که قراره توی محدوده آبشار اول توی تکیه ای که می گفتند متعلق به یک کارخانه دار معروفه هر شب مداحان معروف مثل آهنگران و میرداماد و جناب حاج آقا حمید علیمی اجرای مراسم داشته باشند و طبق خبر ها اون شب نوبت حاج آقا علیمی بود. ما هم چون اسم آقای علیمی یه مقدار بیش از حد گنده بود گفتیم هم فاله و هم تماشا و زدیم به سیم آخر و فکر کنم شب سوم بود که برای او.لین تجربه رفتیم که ببینیمش. خیابون آبشار اونقدر شلوغ بود که ماشین ها دیگه نای حرکت نداشتند و یه شد آمد (ترافیک) درست و حسابی از سر پل خواجو تا خود چهار راه آبشار درست شده بود. با زحمت خودمون رو رسوندیم به تکیه ای که قرار بود مراسم توش برگزار بشه. نیروی انتضامی اون قسمت کلی نیرو پیاده کرده بود و سرباز های بد بخت نمی دونستند شد آمد رو باز کنند یا در تکیه رو ببندند تا جمعیت زیاد از حد وارد تکیه نشه. ساعت 8 شب ما رسیدیم در تکیه و چون اجازه ورود نمی دادند گفتیم توی حاشیه زنده رود منتظر بمونیم تا حد اقل حاج آقا رو ببینیم. ساعت 10 یه دستگاه 206 با تمهیدات نظامی جلوی تکیه ایستاد و حاج آقا علیمی با دو نفر بادی گارد از ماشین پیاده شدند و بدون این که به جمعیت مشتاق نگاه هم بکنند رفتند تو. ما هم کمی صبر کردیم تا سرباز ها اجازه ورود دادند و رفتیم تا شاهکار اون شب حاج آقا رو ببینیم. تکیه تاریک بود و فقط یه شبه از دور پیدا بود که از حرکت هاش می شد فهمید که حاج آقا علیمی هستند. حاج آقا روضه خرابه شام رو گرفت و شروع به خوندن کرد، تا رسید به اینجا که سربازان یزید سرها رو وارد خرابه کردند و دختر سه ساله امام حسین(ع) وقتی سر پدرش رو بالای دست ها دید بلند شد و شروع کرد به فریاد زدن و بالا و پایین پریدن که بابامو بیار پایین...بابامو بیار پایین... و خود آقای علیمی هم برای این که صحنه رو باز سازی کنند شروع به بالا و پایین پریدن کردند، جمعیت معدودی هم که اصلاً معلوم نبود که از نوچه های خود حاج آقا هستند همراه با آقا شروع به فریاد زدن کردند و در نتیجه کل تکیه شروع به فریاد زدن کردند و من هم که نمی دونستم باید چی کار کنم همون ته ایستادم و فقط به حال خودم خندیدم که چرا این قدر برای شنیدن این دروغ هایی که توی کشکول هیچ درویشی نیست صبر کردم. خواستم با دوستم از چارد خارج بشیم که دیدیم دسته های زنجیر زنی و سینه زنی محلی اصفهان دارند به نوبت دارند وارد چادر می شند تا توی مراسم شرکت کنند دوستم گفت حالا که موندیم این ها رو هم ببینیم. یه گوشه ایستادیم و شروع کردیم به سینه زدن در همراهی مداح مسنی که هفتاد سال رو به خوبی پر کرده بود جای آقای علیمی رو گرفت و با ته لهجه اصفهانی شروع به خوندن نوحه حضرت ابالفضل(ع) کرد. صداش به قدری دل سوز بود که تمام به گریه افتادند. به رفیقم گفتم ببین گنده بودن و گنده خوندن با دل نشین خوندن چقدر فرق داره، رفیقم گفت حالا جالبه که این پیر مرد داره ته تهش برای دل خودش می خونه و بعد از این که نوحه ش تموم شد کسی کاری هم به کارش نداره ولی وقتی حاج آقا علیمی به محض این که مراسم رو تموم کنه یک میلیون تومن ناقابل از بانی مراسم می گیره البته اگه قبلاً نگرفته باشه و بعد هم می ره سراغ مجلس بعدی.

این ها رو به این خاطر گفتم که توی شهر خودمون همین نیمه شعبانی که گذشت هیئت ابالفضل یه مداح غریب آورده بودند تا به خیال خودشون مراسم داغ و پر شوری رو براشون اجرا کنه و مداح هم اومد و ائمه رو به درجه خدایی رسوند (در حالی که در حدیث داریم که حتی وقتی به زیارت قبور ائمه هم نائل شدیم باید توی هر قدم بگیم الله اکبر تا مبادا احساسانی بشیم و خیال برمون داره که ائمه از خدا بالاترند) و به قول معروف ترکوند و پولش رو هم گرفت و رفت تا بلکه سال دیگه باز سوار خر مراد بشه و بیاد برای ما مداحی کنه. این غریبه پروری ما در حالی هنوز رونق داره که مداحان جوون شهر خودمون که هر سال برای این جور مراسم ها مداحی می کردند چشم داشتی از کسی نداشتند و حتی نمی شه کیفیت بالای کارشون رو با این مداحانی که توی شهر خودشون هم غریبه اند مقایسه کرد. البته به قول معروف این چیز ها به ما ربطی نداره و طبق یه سنت قدیمی ما باید سرمون به کار خودمون باشه و این قدر به زعم مولوی چارق ندوزیم و دستک و پایک نبوسیم ولی به قول خواجه شیراز یکی در اندرون ماست که کار خودش رو می کنه و نصیحت پذیر نیست چه کسی خوش داشته باشه چه نداشته باشه.



» ادامه مطلب

حلال یا حرام


من بد بخت فکر می کردم فقط نماینده ی خودمون اهل حاله و باعث شده که من نوشتن رو شروع کنم ولی امروز علماس سیستان و بلوچستان هم این اهل حال بودنشون رو ثابت کردند و به من اجازه دادند که یه وبلاگ دیگه راه بیاندازم.
یادتون که هست چند وقت پیش نماینده مردم منطقه ما توی مجلس چه پیشنهادی به نماینده ها داده بود؟1
امروز این مطلب رو توی تبیان خوندم و گفتم برای شما هم بذارم تا حال کنید با این علما:
«علمای اهل سنت و شیعه سیستان و بلوچستان در نامه‌ای به محضر رهبر معظم انقلاب تاکید کردند که با قاطعیت تمام و براساس وظیفه دینی و تاریخی خود صراحتا اعلام می‌داریم عملیات انتحاری و تروریستی علیه مسلمانان شیعه و سنی قطعا حرام شرعی و مستوجب عذاب الهی است.»
یکی نیست از این علمای عزیز بپرسه مگه قبل از نامه شما این کار حلال بوده یا جزو مستحبات حساب می شده؟ یا این تروریست های محترم منتظر بودند تا شما این خبر رو اعلام کنید و بعد از نام شما فوراً توبه می کنند و دیگه دور ترور رو خط می کشند؟
نمی دونم این اعتقادات و این ایده های جالب ما ایرانی ها تا کی ادامه داره. آخه همین چند روز پیش یکی از بچه ها داشت می گفت که من خیلی خوابم میاد و نمی تونم روی پاهام بایستم ، چشمام هم داره کم کم اختیارش از دستم خارج می شه، ناگهان یکی از دوستان فهیم ما اعلام کرد که دودوست خواب آلود ما اگه سه بار اسم امام زمان رو تکرار کنه خواب از سرش می پره.
یکی نیست جلوی ما رو بگیره که به این سرعت به طرف قله های افتخار حرکت نکنیم
» ادامه مطلب

تا خدا چه خواهد

آورده اند که حاتم اصم به غزا شده بود. در آن میانه ترکی بر او دست یافت و بر زمینش زد تا سر از تنش بردارد. گویند حاتم تا بر زمین افتاد این پا را روی آن پای دیگر انداخت و دست ها را زیر سر نهاد تا خدا چه می خواهد. ترک از خدا بی خبر دشنه ای می جست و نمی یافت. ناگاهان تیری از غیب برسید و ترک را بر زمین زد و حاتم جان به یغما برد.
بچه بودیم، دوران دبستان بود شاید. می گفتند تیمی از اصفهان آمده و با جوانان وزوان بازی خواهد کرد. با چه ذوق و شوقی برای تماشا به ورزشگاه شهر یا همان تربیت بدنی رفتیم. تیم ما اما باخت آن هم با پنج گل. می گفتند این بازی قدمی است برای تکمیل و تجهیز ورزشگاهی که از تمام دار دنیا یک زمین فوتبال و یک زمین والیبال-بسکتبال و یک ساختمان که خیر سرش سرویس و رختکن بود. می گفتند حد اکثرش سه چهار سال دیگر زمین ورزشگاه چمن می شود و ما به جای این که روی دیوار های ورزشگاه بازی را تماشا کنیم روی سکو خواهیم نشست. اما هر چه می گذشت اشتیاق ما بیشتر می شد و امیدمان کمتر. هر چند سال یک بار می شنیدیم که فلانی با بودجه ورزشگاه حج مقبولی رفته و حالی کرده. آنقدر گذشت و گذشت که دروازه های فوتبال ورزشگاه هم زنگ زد و شکست و پوسید و مسئولان ککشان هم نگزید.
حالا بعد این همه سال تازه شورای شهر وزوان گفته که به طور جدی بعد از سی سال پیگیر تکمیل سالن های ورزشگاه است. سالن هایی که هنوز یکیش کامل نشده و درهاش به روی بعضی ها باز است آن دیگریش دارد خون به دل جوانان وزوانی می کند. سالنی که می گفتند وقتی سال ها پیش مسئولان ورزشی برای باز دید و دادن بودجه ساخت به دیدار فونداسیونش آمده بودند گفته بودند این همه بودجه و سیمان و مصالحی که خرج اینجا شده جوابگوی سالن پیش بینی شده نیست و باید باز هم خرجش کرد. سالنی که خرجش شد و حالا...
حالا هر چند وقت یک بار مسئولین ورزشی استان می آیند و می بینند و وعیدی می دهند و می روند و باز روز از نو و روزی از نو.
شهری که جوانانش برای گذران اوقات فراغتشان هیچ جایی ندارند و حتی حضور جناب آقای علی آبادی که ورزش کشور را به قله های افتخار رساندند هم دردی از این ساللن های نیمه کاره دوا نکرد، آیا به این همه وعده و وعید می تواند دل خوش کند؟
نماینده محترممان در مجلس هم که خدا خیرش دهد آنقدر در این امور فعال بوده و هست که اگر سر بچرخانیم می بینیم که با چه سرعتی زادگاه خودش را صاحب سالن های مجهز ورزشی کرده و دست های ما را داخل پوست گردو گذاشته.
شاید تقصیر از خود ما هم هست که همه کارمان شده ساخت و تجهیز حسینیه هایی که تعدادش از مساجد و هیئت های شهرمان هم دارد بیشتر می شود و هنوز این را نساخته ایم آن هیئت و مسجد دیگر به تکاپو می افتند که اگر حسینیه ندارند بسازند و اگر هم دارند که چه بهتر یک طبقه دیگر هم رویش بسازند تا بلکه به خدا نزدیکتر شوند.
» ادامه مطلب

از قدیم و ندیم از قول یک شاعری که اسمش را نمی دانم و الآن هم حوصله ام نمی رسد که بگردم و اسمش را پیدا کنم ، می گفتند:

در گوش کسانی که در این بازارند

آواز خر و نغمۀ داوود یکی است

از دیشب تا همین الآن که این مطلب رذا می نویسم آن قدر اعصابم به هم ریخته است که نگو و نپرس. دیروز حدود ساعت 2 و نیم یا 3 صبح بود ، تازه پلک هایم گرم شده بود و به صدای بلند جسن و سرور همسایه ها که عروسی گرفته بودند و از بخت من هنوز خواندنشان ادامه داشت عادت کرده بودم و داشتم پادشاه اولی را از دور می دیدم که چشمتان روز بد نبیند صداهای متوالی انفجار خواب را از سرم پراند. و نگذاشت به خدمت همان پادشاه اول هم شرفیاب شوم.

این گذشت تا شب که از مسجد جامع بر می گشتم توی مسیر با یکی از دوستان که از مسجد حضرت رسول(ص) بر می گشت همراه شدیم بحث سر و صدا بود که رفیقم گفت: چند نفر از همسایه های مسجد و دو نفر از ساکنین میدان امام حسین(فلکۀ قاسم آباد) به صدای اذان مسجد اعتراض کرده اند! گفتم حالا همسایه های مسجد را بگویی یک چیزی! ان دو نفر برای چه؟1 می گفت آن دو نفر گفته اند که صدای بلندگوی مسجد رسول به برج های قلعه می خورد و انعکاسش داخل خانه های ما می پیچد و نمی گذارد که ما استراحت کنیم...وقتی اسم آن دو نفر را پرسیدم از کسانی بودند که کاری به کار مسجد هم ندارند و فقط ده روز محرم پایشان به مسجد باز می شود.

خیلی برای من جالب بود افرادی که ساعت 2 و 3 صبح با صدای بلند خوانندۀ افغانی ککشان هم نمی گزد و خوابشان به راه است چه طور از صدای مأذنۀ مسجد حالی به حالی می شوند؟!

اگر فقط همین بود که مسأله ای نداشت. ما وزوانی ها کارمان بیخ پیدا کرده و این بیخ پیدا کردن دارد همه چیزمان را هم تحت الشعاع خودش قرار می دهد.

همین چند وقت پیش بود که آقایی محترم و اهل مسجد به خاطر این که صلاح نمی دید روحانی محل داخل مسجد نماز بخواند نماز جماعت را از برنامۀ روزانۀ مسجد حذف می کرد

و زمان زیادی هم از ابتکار جالب هیئت امنای حسینیۀ مسجد حضرت امام حسین(ع) نگذشته که تابلوی حسینیه را لایق آن بنا ندیدند و به جای آن تابلوی تالار را نصب کردند تا هم شهری هایمان به جای این که زحمت تالار گرفتن به خودشان بدهند عروسی هایشان را در حسینیه ای که قرار بود به جای رقص و پای کوبی های مختلط ، ذکر خدا و ائمه در آن به پا شود اقامه نمایند. تا هم خدا را خوش بیاید و هم خلق خدا را

من یکی که عقلم به این چیز ها قد نمی دهد ولی یکی نیست که از هم شهری های ما بپرسد

شما که دوست دارید چراغ مسجد شب ها هم روشن باشد و جلوی مغازۀ شما را صفایی ببخشد ،

شما که دوست دارید موقع عزاداری نفر اول صف زنجیر زنی باشید و حتی به قول پدر بزرگ به خاطر اشغال جایتان در جلوی صف هیئت، هیئت جدیدی تأسیس می کنید که خودتان جلو دارش باشید،

شما که نذری دادن هایتان گوش و چشم فلک را کر و کور کرده،

شما که به خاطر آمیخته شدن مداحی با گوشت و خونتان حاضر نیستید میکروفون هیئت را لب بر لب دیگری ببینید،

شما که هنوز این حسینیه تمام نشده بنای یک حسینیۀ جدید را پی می ریزید تا از قافلۀ بساز و ثواب ببر ها عقب نمانید،

شما که مکه و مدینه و کربلا و نجف را مثل کف دستتان بلدید و هر روز از خانه هایتان صدای چاووش به گوش می رسد،

شما که تا تقّی به توقّی می خورد می شوید مذهبی و مسجدی و نماز خوان و با خدا، به کجا رسیده اید که صدای خوانندۀ افغانی برایتان شده لالایی و طنین اذان گوشتان را آزارده می کند؟!

من یکی که نمی دانم کدام ورتان را باور کنم!

به قول حضرت حافظ:

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد

وای اگر از پس امروز بود فردایی

» ادامه مطلب

کبک بریان

«آورده اند که شیخ بهاء الدین عاملی در میدان نقش جهان اصفهان می رفت ، هوس کبک بریانش غالب آمد. با خود انداخت که: از شأن ما به دور است لحم خوردن، خود را با کسی در آویزم تا خیال از سرم به در رود. خربنده ایش با دید آمد ، خود را بر او زد و بگذشت. خر بنده در او نگریست و خنده ای بزد. شیخ بار دیگر چنان کرد و خر بنده چنین ، سوم بار شیخ چنان خود را بر خر بنده زد که خر بنده بیفتاد. از زمین برخاست و حالی که جامه می تکانید با شیخ گفت: یا شیخ تو را خیال کبک ، بریان داشته ، تاوانش از ما می طلبی...؟!»

شهر بزرگی نیست ، ولی در بعضی موارد دست صد ها استان و کشور را از پشت بسته. یکی از این موارد آمدن روحانیون به این شهر و ماندن و نماندن و بودن و نبودن آن هاست که بر خلاف عقیدۀ شکسپیر موضوع چندان مهمی هم به نظر نمی آید.

مرحوم پدر بزرگ می گفتند: قبل از انقلاب داستان به کل با بعد از انقلاف تفاوت داشت. روحانیونی که می آمدند در خدمت همۀ مردم وزوان بودند. آن روزها در سه مسجد نماز برگزار می شد و هر روحانیی که به وزوان می آمد ، نماز صبحش را در مسجد امام اقامه می کرد ، نماز ظهرش را در مسجد وحدت یا جامع و نماز مغرب و عشاء را به مسجد رسول می رفت . روحانیون آن دوره هم با الآن فرق می کردند مثلاً مرحوم کلباسی هفت هشت سالی را مهمان مردم وزوان بود و خدمات زیادی را هم به مردم وزوان و مساجد وزوان کرد. و هنوز هم با خوبی از او یاد می شود. یکی هم آقای گرامی بود که چند سالی را با ما بود و الآن هم در شهر قم از مراجع بزرگ است. اما بعد از انقلاب داستان به کل تغییر کرد و مردم دچار دو دستگی و چند دستگی های مختلف شدند و عده ای مثل ما شدیم دهنوی و عده ای هم شدند محل بالایی و مساجد هم شد پایگاه این دو دستگی و چند دستگی ها، روحانیونی هم که می آمدند دست خوش همین تغییرات شدند و همین باعث شد که پای روحانیون زیادی به این شهر کوچک باز شود و هر کدام به نسبت طاقت و توانشان چند روز یا چند سالی را مهمان ما بودند و بعد هم عطا و لقا را به هم بخشیدند و رفتند.

آن اوایل آقای گرامی می آمد وزوان و دلش هم با بعضی از وزوانی ها نبود. و این دوره ای بود که آقای رحیمی امام جمعۀ منطقه بود و بعد هم که آن اتفاقات پیش آمد و آقای رحیمی را از امامت جمعه برداشتند و دو دستگی وزوانی ها باعث شد که نمازگزاران مسجد رسول رفتند و ایشان را برای اقامۀ نماز به مسجد خودشان بردند و ما هم شروع کردیم به آوردن روحانیون مختلف به مسجد جامع. البته همۀ این حرف ها را پدر بزرگ می گفت و من فقط گوش می دادم. پدر بزرگ می گفت: تنها کسی که توانست با همۀ خوبی ها و بدی های ما مردم وزوان بسازد و ماندن را به رفتن ترجیح دهد همین آقای رحیمی بود که کم در حق او اجحاف نکردیم....(پدر بزرگ در این مورد حرف های زیادی زد که من به جای همۀ آن حرف ها نقطه چین گذاشتم)

گذشته از حرف های پدر بزرگ ، من هم به سهم خودم کسانی را به یاد دارم که آمدند و ماندند و بعد هم رفتند و نماندند. آقای محمدی با آن روحیۀ جوان پسند و کلاس های آموزشی و فوتبال بازی کردن هایش که آخر هم باب طبع بعضی ها نبود و شانس آورد و کتک نخورده از شهر ما رفت ، آقای مهدی زاده با آن پسر به یاد ماندنیش ، آقای انصاری با آن پژوی رنگ و رو رفته و فتاوی جنجالیش ، آقای اکبری با آن بحث و جدل های داغی که با اهالی مسجد داشت و دست آخر هم آقای سر افراز که بر خلاف بقیه تا حدودی ماندنی بود و با خوبی و خوشی آمد و با خوبی و خوشی هم رفت.

همه آمدند و رفتند و خاطرات تلخ و شیرینی را به مردم ما هدیه کردند ولی تا به حال از جمع کلاهداران و بی کلاهان شهر کسی کلاهی را قاضی نکرده و از خودش نپرسیده که چرا این رفتن ها و آمدن ها و دوباره رفتن ها ادامه دارد و ما نمی توانیم کسی را برای چند سال متوالی در شهرمان نگه داریم؟! چرا ما این قدر بی تحملیم که کسی دل ماندن در جمع ما را ندارد و هر که آمد به قول سعدی عمارتی نو ساخت و رفت و آن را به دیگری واگذار کرد. این چند روز هم که بازار آمد و رفت داغ است. چند روز پیش بود که یک روحانی تازه وارد با معرفی یکی از روحانیون شهرمان وارد مسجد جامع شد ولی با این وعده که بر می گردد رفت و دیگر نیامد و دیروز هم یک نفر آمده که قرار است تا ماه رمضان در شهر وزوان بماند و رفتن او هم مثل ماندنش با ابهاماتی همراه است که تعیین آن به دستهای ما بسته نیست . این در حالی است که شهر ما در زمینۀ روحانیت کم استعداد هم نبوده و برای خودش روحانیون خوبی هم دارد ولی آن ها هم جلای وطن کرده اند و به ماندن در این شهر دل نمی دهند. به راستی چرا به قول یکی از پیر مرد های مسجدی ما«اگر آیت الله هم به وزوان بیاید ظرف چند ماه فرار را بر قرار ترجیح می دهد»؟! راستی چرا؟ آیا بهتر نیست این اخلاق تندمان را کنار بگذاریم و به جای این همه آوردن و رد کردن روحانیون مختلف از همین روحانیون شهر خودمان استفاده کنیم و آن ها را قدر بدانیم. تا کی باید با آمدن یک روحانی اطراف او را بگیریم و وقتی دیدیم موافق طبع ما نیست دورش را خالی کنیم و هنوز عذرش را نخواسته ایم سر او هوو بیاوریم؟ آیا کار درست را اهالی مسجد حضرت رسول نکرده اند که آقای رحیمی را با همۀ مشکلات ریز و درشتی که برایش ایجاد شد نگه داشته اند و حالا بعد سی سال هنوز این پیرمرد میانه دار محافل و مجالسشان است. هر چند با وجود بیماری و کهولت سنش هنوز هم به او نمی سازیم و همین سال قبل نماز خواندنش را در مسجد امام به صلاح نمی دیدیم. چرا ما این قدر صلاح همه را خوب می دانیم و از صلاح خودمان غافلیم؟

من که نمی دانم تا کی باید شاهد این تغییرات باشیم ولی کاش باز هم می شدیم همان وزوانی هایی که بدون هیچ بهانه ای یک دل و یک زبان بودیم و همه چیزمان با هم بود. همان وزوانی هایی که به قول پدر بزرگ «عزاداری و شادیشان یک جا بود»

» ادامه مطلب

جاده ارتباطي

آورده اند كه يحيي بن سعيد القطان از بزرگان متصوفه گفته است كه: حق را ، جل جلاله ، به خواب ديدم. گفتم: يارب چند خوانم ترا و اجابتم نكني؟ گفت: يحيي! ما آواز تو دوست مي داريم.

چند روز پیش چشمم به نوشته دوستی از اهالی اذان افتاد که در وبلاگ تازه تأسیسشان افادۀ کلام فرموده بودند و مردم وزوان را به هجوم به زمین های کشاورزی روستای اذان متهم کرده بودند. و حتی اعتراض دوستان وزوانی را با بد و بیراه پاسخ داده بودند گفتم مسئله را برای ایشان روشن کنم.

همۀ اهالی منطقه می دانند که سال هاست دست اندر کاران امر در پی احداث راه ارتباطی مستقیم از وزوان به سیده صالحه خاتون(س) هستند و این مسئله مال امروز و دیروز نیست اما این که دست هایی مانع از احداث این راه شده جای بحث و تأمل دارد.

در سال 1382 و در زمان معاونت مهندس سیف اللهی در استانداری اصفهان مبلغ 15 میلیون بودجه به همت ایشان برای آزاد سازی و ساخت پل در مسیر راه ارتباطی وزوان به امامزاده اختصاص یافت که عده ای دست به کار شکنی زدند و نامه ای جعلی را از طرف عده ای از اهالی وزوان مبنی بر این که ساخت این جاده و پل خواست مردم وزوان نیست ، تنظیم نموده و کار احداث جاده را متوقف کردند و آن بودجۀ زبان بسته هم با درایت مسئولین منطقه به دو قسمت کاملاً مساوی تقسیم شده و نیمی از آن صرف سنگچین حریم رودخانه وزوان به طول تقریبی 50 متر و نیمی دیگر صرف سنگچین حریم رودخانه میمه گردید.جدیداً بودجه ای به مبلغ 300 میلیون جهت بهسازی و آسفالت جاده فوق در نظر گرفته شده ولی با وجود توافق شورای اسلامی شهر وزوان با مالک قطعه زمینی که در حریم این جاده قرار دارد مبنی بر خرید و آزاد سازی زمین مورد نظر از آنجا که شورای شهر وزوان اشتباهاً از بخشدار وقت تقاضای کمک مالی کرده بود بخشدار محترم وقت نیز طی اقداماتی خداپسندانه نقش خوبی در متوقف شدن این پروژه ایفا کردند. از سوی دیگر عده ای از اهالی روستای اذان هم با تخلیه نخاله های ساختمانی در مسیر احداث جاده و مسدود کردن پل ارتباطی مسیر جاده گویا نیت مسکوت گذاشتن احداث ان را دارند و نه تنها شورای روستای اذان اقدامی در جهت رفع این مشکل ها انجام نداده بلکه شورای اسلامی شهر وزوان نیز حرکتی انجام نمی دهد و این توقف تا حال ادامه داشته و معلوم هم نیست که این پروژه کی و چگونه به پایان خواهد رسید.از این گذشته متولی این پروژه شورای اسلامی و شهرداری وزوان نیستند و این پروژه زیر نظر اداره راه و ترابری انجام می گیرد و با این اوصاف مردم وزوان به اراضی کشاورزی اذان ««حجوم»» نیاورده اند.

از همه این حرف ها هم که بگذریم دوستان اذانی باید بدانند که هر چند احداث این جاده راه را برای مردم شهر وزوان هموار می کند اما به همان مقدار راه را برای رفت و آمد کسانی هم که قصد زیارت این امامزاده واجب التعظیم را دارند هموار می کند و منافعی هم برای خود اهالی روستای اذان دارد و نباید همیشه نیمه خالی لیوان را در نظر گرفت.

» ادامه مطلب
با پشتیبانی Blogger.