اختلاف علما

ابوعلی رودباری گوید که بنان حمال را فراپیش شیر افکندند، او را همی بویید و هیچ تصرف نکرد(او را نخورد) و چون از آن رهایی یافت گفتند اندر آن وقت اندر دل تو چه بود؟ گفت: اندر خلاف علما اندیشه می کردم که آب دهان او چون باشد(از نظر پاکی و نجسی)
دیروز داشتیم با یکی از بچه ها از جاده وزوان به میمه که از وسط دشت های باغستان و گشگن می گذرد عبور می کردیم که دیدیم کارگر ها مشغول کار هستند و دارند به حساب، جوی های آب دشت هایی را که  انگار قرار است روزی تقسیم شده و باز به صاحبانش برسد تا کشت و کارشان را ادامه دهند، آن وسط ها ردیف می کنند. دوستم گفت: می گویند وقتی یک پارچه سازی این دو دشت تمام شود همه چیزش دیگر روی حساب و کتاب خواهد بود و کم کمش هر کس قرار نیست یک قطعه زمین این سر دشت داشته باشد و یکی هم آن سر دشت و آن وقت همه زمین هایش یک جا می شود و خوشش خواهد شد مثل نیاله که حالا نور علی نور است. می گویند آب رسانی زمین های کشاورزی هم بهتر می شود و خیلی فواید دیگر هم دارد این یک پارچه سازی. گفتم: اما چیز هایی هم هست که معلوم نیست روی حساب و کتاب است یا نه. مثلاً این که چند تن سیمانی که قرار بود در ترمیم جوی های آب این دو دشت مورد استفاده باشد آن قدر از این جا به آن جا حمل شد و آن قدر روی هوا که نه، روی زمین ماند تا دست آخر نم کشید و خراب شد. گفت: مگر نبودی که یکی از مسئولان شورای کشاورزی می گفت سیمان هایی که خراب شد، چیز زیادی نبود! گفتم: من یکی که هنوز نفهمیده ام حد نصاب چیز زیاد چقدر است تا بتوان آن را ملاک قرار داد! یعنی دویست سیصد هزار تومان چیزی نیست برای این ها؟! گفت: حواسم را موقع رانندگی پرت نکن...
گفتم: یکی هم این که حالا که بعد از مدتی کار یک پارچه سازی ادامه پیدا کرده مصالحی را که می توان از راه های بهتر و ارزان تر خریداری و در محل حاضر کرد. با پرداخت هزینه های بالا تر از حد معقول خریداری و حاضر می کنند که البته این هم به ما ربطی ندارد...گفت: چشمت هم که بر نمی دارد، هم شهری خودت هم که دارد نان می خورد می خواهی نانش را آجر کنی؟! گفتم: البته مهم هم نیست که این نانی که این وسط خورده می شود خونش از کجای چه کسانی می رود!
گفت: شورای کشاورزی وزوان از پول هایی که از اجاره دادن این دو دشت گرفته به هیچ وجه استفاده های شخصی نمی کند. گفتم منظورت از استفاده ی شخصی همان خودرو خدمت خودمان است؟گفت: درست منظورم همین است، شبیه همین استفاده ای که مسئولان شهر و منطقه و...از خودروی خدمت می کنند.گفتم استفاده ی شخصی نکردن و به قول معروف نخوردن پول مردم با این همه خرج اضافی شده مثل همان قضیه فروش حریم قنات که می گفتند قدیمی ها زمین های حریم قنات وزوان را متر کردند و دادند به میمه ای ها و پولش را گرفته خرج قنات کردند و حالا نه قنات به جایی رسیده و نه حریمی برای قنات مانده و این در حالی بود که آن قدیمی ها به قول معروف گشگن بالاگیر بودند و حالا...! گفت: به هر حال این خرج ها عادی است. گفتم خوب تکلیف بلا تکلیفی زمین های آن حدود 5 هزار مالک این دو دشت چه می شود که سهم بعضی هاشان از دار دنیا شاید یک قطعه زمین چند متری بود که حالا با این سرعت کار حد اقل سه چهار سالی تکلیف محصولات کشاورزیشان مشخص نیست؟ گفت: ول کن تو هم! دنیا دارد پیشرفت می کند آنوقت تو از این چیزهای ساده و پیش پا افتاده حرف می زنی؟! گفتم: همین سهل انگاری هاست که ما را اینجا نگه داشته و بعضی ها دارند از سر و کول خودمان و شهرمان بالا می روند! همه چیز را که نمی شود با خنده سربالا کرد و مثلاً با یک صلوات خنم به خیرش کرد. بعضی چیز ها، بعضی مسائل را باید کلی زیر و رو کرد و سنجید و بعد انجام داد نه که مثلاً برای معرفی یک قنات چند صد هزار ساله دو نفر به عنوان کارشناس بلند شوند و با یک فیلم برداری که از آن دور ها هم داد می زند که کارش این نیست، بروند و توی قنات قدم بزنند و با هم حرف بزنند و عکس یادگاری بگیرند و دست آخر هم هیچ چیزی از فیلمشان نشود فهمید!آن وقت است که باید بنشینیم و مثل یارو بگوییم باز جای شکرش باقی است که مرد دولت بوده...گفت: همین که یک عده ای کاری انجام می دهند غنیمت است. گفتم: از قدیم می گویند برای خراب کردن چیزی یا کسی کافی است بد در موردش تبلیغ کنی و کیفیت تعریفت را بیاوری پایین! یک دوست ناشی و نادان از صد دشمن خونخوار بد تر است!
گفت: بحث ما اصلاً در مورد دشت ها بود نه قنات...گفتم: همه چیز توی شهر ما به هم ربط دارد... این یکیش است تازه، مسجد های قدیمی وزوان را با آن بافت و تاریخ خراب کردیم تا نو شود گفتیم نو که بشود نمازمان هم حتماً نوتر می شود...حریم قنات را فروختیم و پولش را گرفتیم تا میمه ای ها چاه هایش را یکی یکی پر کنند و آن هاش را هم که باز گذاشته اند چاه فاضلابشان کنند، بعد هم ادعا کنند که ما رفته ایم زیر خانه هاشان قنات زده ایم، گفتیم حد اقلش این است که یک پولی گرفته ایم و به کوری چشم حسودهامان خرج قناتمان کرده ایم...حمام چند صد ساله شهرمان را به تیغ لودر و بولدوزرها سپردیم و جایش درخت کاشتیم و چمن، گفتیم دست کمش این است که یک پارکی داریم و خسته که شدیم قدمی در فضای سبزش می زنیم تا حالی کرده باشیم و دست آخر هم شد پاتوق برادران عزیز تر از جان افغانی...خواستند برای شهرمان بانک بسازند، گفتیم به جای این که بودجه هایتان را خرج کنید بیایید ما این خانه را ساخته ایم که بانک باشد و آن را همین جوری می دهیم به شما و دلمان را خوش کردیم که وقت حساب که شد سر دولت کلاه گذاشته ایم و کلی این وسط پول گیرمان آمده...یک میدان تر و تمیز را برداشتیم خراب کردیم و به بهانه نشتی جوی آب جایش یک میدان دیگر ساختیم که معلوم نیست کجایش کجایش است و کجایش کجایش نیست... گفت: قبول، تو راست می گویی، حق با توست...گفتم:...نه، دیگر هیچ نگفتم...    

2 نظرات:

نادر توانا گفت...

سلام
آفرین بر ننگرده فهمیده که خیلی خوب درک می کند حالا اگر بر گفته های ایشان بیفزاییم که در حق الناس نمی توان بدون اذن صاحب حق در آن دخل و تصرف کرد.

ناشناس گفت...

آخه می‌دونی جالبیش چیه؟ مثلاً کسی که پیشتاز این طرح بود و این در و اون در می‌زد آقای ط بود(شورای سابق بر این). ایشون نه رعیت بوده، نه مثلاً تحصیلاتی در رشته‌ی کشاورزی داره. خب همچین طرحی معلومه آخر و عاقبتش چی می‌شه!
این زمین‌ها که مثل نیاله محدوده‌ی کمی نبود که همه جاش یه جور باشه. خاک‌ها از نظرکیفیت تفاوت‌هایی داشتند در این گستره‌ی نسبتاً وسیع. جوابگوی این حق و ناحق شدن‌ها چه کسیه؟ آیا آقای ط یا آقای زیا سیّدج و امثالهم، فکر این مسائل رو هم کردند؟!
و البته برای مردم هم متأسف‌ام! همه در محافل یکی دونفره‌شون اظهار نارضایتی می‌کنند اما اون روزی که تو مسجد جلسه بود کسی صداش در نیومده بود! مردم شدند بلانسبت عین بز! البته نه در مسائل کشاورزی که در همه‌ی مسائل انگار آدم‌ها بی‌تفاوت شدند! برای همچین جامعه‌ای باید افسوس خورد، چون برای آیندگانش باعث ننگه!

با پشتیبانی Blogger.