مشکل ما وزوانی ها!

گفت: امشب حال سالن داری؟ جوابی ندادم... گفت: از بابت سعید خیالت راحت، نیست امشب...!! گفتم: بی انصاف حرف حرف خودش است، اصلاً کاری به حرف های آدم ندارد... گفت: سعید را می گویی؟ گفتم: این همه پول را می ریزند توی حسینیه و تکیه و آشپزخانه، تازه اعتراض هم که می کنی می گویند مسجد جامع شهر است و لازم دارد این همه ریخت و پاش را... گفت: خوب حق دارند، جا برای عزاداری کم است گفتم: تو هم آن طرفی هستی پس؟! قبول، ولی تا چه حد؟! سالی چند میلیارد...
» ادامه مطلب

مطلبی از وی هندته

عزاداری به سبک وزوانی....رهگذر غریبه در وزوان: ببخشید می خواستم بدونم این چند روز ایام عزاداری عاشورا، کدوم دسته رو پیشنهاد می کنید؟- نماینده هیئت ابا لفضل: این هم پرسیدن داره؟ ما به عنوان درازترین (=بلندترین=پرجمعیت ترین) هیئت شهر مورد تحسین خاص و عامیم. در ضمن تیم های استعدادیابی ما در قسمت های مختلف شهر مشغول پیداکردن استعدادهای خوب برای زنجیر زنی و زیرعلم رفتن هستند تا انشالله در پایان چشم انداز بیست ساله توسعه، تعداد...
» ادامه مطلب

چرا امام حسین را کشتند...؟!!

یکی می گفت: می دانی چرا امام حسین(ع) را کشتند؟! گفتم تا آنجا که به خوانده هایم ایمان دارم می دانم، اما تو حرفت را بزن... گفت: امام حسین(ع) را کشتند تا به بهانه ی خون ایشان سفره ای پهن کنند و مردم را گرداگردش بنشانند تا بخورند و غیبت کنند و امامشان فراموششان شود...!!! محرّم از حوادثی است که به اذعان اکثر شرق نشینان و شرق شناسان، همواره بکر و تازه است و هر آن حوادثی از میان آن سر به در می آرد که حسینی است. رویدادی است که می تواند...
» ادامه مطلب

مطلبی از سید رضا حسینی پور

 احترام...!!نشسته بودم توی مغازه ی یکی از اولیای شهر ... برای خریدن کفش وارد مغازه شد صاحب مغازه با احترام جلوش بلند شد و کمری هم خم کرد چند دقیقه ای با هم حرف زدند و  کفش نخریده بیرون رفت! یاد عکس هایی افتادم که چند ماه قبل محمّد نشونم داد بعد از سرقت مسلّحانه از طلافروشی آقای هاشم پور  خوش تیپ تر شده بود انگار... نقل از وبلاگ دَس پِلنَه...
» ادامه مطلب

پس از حسنک

چون [حسنک]* را از کران بازار عاشقان درآوردند و میان شارستان رسید، میکائیل* بدانجا اسب بداشته بود، پذیرۀ وی آمد، وی را مؤاجر* خواند و دشنامهای زشت داد. حسنک در وی ننگریست و هیچ جواب نداد، عامۀ مردم او را لعنت کردند بدین حرکت ناشیرین که کرد و از آن زشتیها که بر زبان راند، و پس از حسنک این میکائیل...بسیار بلاها دید و محنتها کشید و امروز یرجای است و بعبادت و قرآن خواندن مشغول است.... مدتی پیش در جلسه شورای شهر و شهردار شهر وزوان در...
» ادامه مطلب

مطلبی از وزوانی

گپی با تاکسیرانی بخشآن زمان ها که ما جوانتر بودیم مثل الان نبود که همه اتومبیل شخصی در منزل داشته باشند . آن روزها می آمدیم سر سه راه حاج علی آقا و یک پنج تومنی میدادیم به آقای ثابتی یا یونسی و تا میمه می رفتیم . میمه هم اینجایی که الان ایستگاه مینی بوس است پر بود از تاکسی . حسین ترکتوری و بقیه راننده های تاکسی. اما الان چی ؟ حتما شما هم دیده اید پیرمردها و پیرزن هایی که قصد رفتن به تامین اجتماعی یا بیمارستان میمه یا کمیته امداد...
» ادامه مطلب

مطلبی از محمّد

با کارشناسان شهرمان بیشتر آشنا شویم تا حالا شده به این فکر کنید که شهرمون، چه خاک "کارشناس‌خیز"ی داره؟هرچی خواستم راجع به این موضوع ننویسم، نشد.شنیدم که در شهر میمه، روی حریم قنات ما، ساختمانی می‌سازند. "آقای ب.ف" به عنوان "کارشناس" رفتند بازدید و اعلام کردند که این ساخت و ساز تأثیر منفی بر روی قنات نداره و بنابراین کارساختمانی ادامه پیدا کرده. حالا ایشون چه طوری شده "کارشناس"؟ من نمی‌دونم... چه بررسی‌ها و محاسباتی انجام داده...
» ادامه مطلب

چون همه گان بنشستند

چون همه گان بنشستند، بر خاست و بر منبر تریبون تکیه داد و چنین آغازید: حدیثی چند برخوانم، تا تناسبی میان شان بر قرار سازید و کار بندید....قال رسول الله: حسین منی و أنا من الحسین...ثم قال: کلمه لا اله الا الله حصنی.....ثم قال: أنا مدینه العلم و علی بابها...بر خواند و ما نیز تناسبی به غایت نیکو میان شان یافتیم و کار بستیم....دهه محرم امسال هم تمام شد. با همه خوبی ها و بدی ها و ابداعات و اختلافات.امسال بعضی ها همان افراد سال قبل بودند...بعضی...
» ادامه مطلب

آب معدنی

نسکافه و آب میوه ای می نوشم...با حوصله کفش هام را می پوشم...از خیمه صدای العطش می آید...من می روم آب معدنی بفروشم......«جلیل صفر بیگی»... مدتی پیش عده ای از کسبه وزوان در اعتراض به حضور کسبه دوره گرد و یکشنبه بازاری که مصوب شورای شهر وزوان بود جمع شده و نامه ای نوشتند و از مردم نظر خواهی کردند که عده زیادی آن را امضاء و تأیید کردند اما دیروز شنیدم که بعد از این که نامه برای شورای شهر وزوان ارسال شده، شورای شهر جلوی امضاء کنندگان...
» ادامه مطلب

مسگر

گنه کرد در بلخ آهنگری...به ششتر زدند گردن مسگری ما وزوانی ها عادت های جالبی داریم که اگر زیر و رویمان هم کنند ترک عادت توی کارمان نیست...یکی از این عادت های جالب ما وزوانی ها این است که در مواقع حساس کاری که به کار هم نداریم هیچ ، پشت یک دیگر را هم خالی می کنیم دو...همین چند وقت پیش بود که جناب آقای معینیان نویسنده خلاق و داستان پرداز میمه ای آمد دستش را گذاشت روی منطقه و کتابی نوشت که همه چیز ما را برد زیر سؤال، کسی که ککش نگزید...
» ادامه مطلب

کارد قصاب

گوسفندان پرواری را مانید که کارد قصاب را آماده اند و خود نمی دانند، چه آنکه هر گاه به گوسفندان با مقداری علف نیکی کنند یک روز خود را یک عمر پندارند و زندگی را در سیر شدن شکم ها می نگرند...(امام علی ع- نهج البلاغه خطبه 175)محمد یا هر کس دیگه،  باهات موافق نیستم چون اگر کلاهت رو قاضی کنی می بینی که اونی که اومده مغازه زده باید سر برج دخلش رو که خالی می کنه حساب و کتاب کنه ببینه چقدر باید بابت هزینه هایی مثل آب و برق و گاز و...
» ادامه مطلب

یکشنبه بازار

سرش را آورد سمت سر رسید و گفت: چه می کنی این بار؟ تو هم که کارت شده خواندن و نوشتن... گفتم: دارم یکشنبه بازار را می نویسم...خوبی هاش را، بدی هاش را...گفت: با این یکی دیگر چه کار داری؟ این که دیگر خوب است؟گفتم: خوبی هاش را بگو تا بفهمم اتوبوس را اشتباه سوار شده ام...بگو تا بلکه جاهل از دنیا نرویم...کمی سر جایش جا به جا شد و گفت: وقتی یک بازار هفته گی مثل همین یکشنبه بازار راه می افتد و اجناس مورد نیاز مردم را با قیمت های نازل تر...
» ادامه مطلب

این آخری هم از آن تو...

فردی نیمه شب در کاه دان خانه اش صدایی شنید و آرام و بی صدا به کاه دان در شد... زاهدی را دید پیمانه ای به دستی و کیسه ای به دست دیگر...گفت یا زاهد چه می کنی؟! زاهد پیمانه ها در کیسه می کرد و می گفت: این یکی در وجه خمست...این یکی در وجه زکاتت...این از آن امام شهر...این از من....و این آخری هم از آن تو....چند وقت پیش خبر دار شدیم که قرار است تعاونی تازه تأسیسی که آمدنش مثل زلزله آنی بود و در هاله ای از ابهام، زمین های کشاورزی مردم...
» ادامه مطلب

خواب نیم روز

یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید از عبادت‌ها کدام فاضل تر است گفت تو را خواب نیم روز تا در آن یک نفس خلق را نیازاریتا سر کار هستند و نانشان به راه است و آبشان به قرار معلوم کاری به کار شهر و دهات خود ندارند و اصلاً ککشان هم نمی گزد که مثلاً فلانی در مورد شهرشان چه می گوید و فلانی چه می نویسد! اصلاً کاری ندارند به این که کدام حق مردم شهرشان لگد مال شده و کدام در حال خورده شدن است! اوضاعشان که کمی به هم می خورد و باز نشسته...
» ادامه مطلب

بلندای مجلس

کودکی عزم میهمانی داشت، پدر اورا گفت: چون به میهمانی رفتی بر بلندای مجلس نشین و از بزرگی ها سخن گوی تا همه گان را حیرت، انگشت در دهان آرد...پسر چون بازگشت پدر پرسید: چه کردی؟! گفت: چون رسیدم بلندی مجلس را طاقچه ای دیدم و بر آن نشستم و از گاو و پیل و زرافه سخن ها راندم که همه گان را انگشت بر دهان بماند...دیروز از یکی از دوستان شنیدم که قرار است زمین های کشاورزی وزوان موسوم به باغستان و گشگن که چند سالی است مردم انتظار یک پارچه...
» ادامه مطلب

چنان و چنین

آورده اند که دختری گریان و نالان نزد پدر رفت که: شویم مرا می زند و آزار می نماید. پدر سیلی ای بر صورت دختر نواخت و گفت: نزد شویت رو و او را گوی که زین پس اگر با دختر من چنان کنی من نیز با زن تو چنین کنم... صبح که می خواستم از خانه بیرون بزنم خبر جالبی شنیدم که بد ندیدم شما دوستان هم بدانید. پدر می گفت وقتی زمین های دشت های وزوان را که قرار است یک پارچه شود به ذرت کارها اجاره می داده اند نوشته اند و قرار گذاشته اند که از آب خروجی...
» ادامه مطلب

توهین

یکی از رفقا می گفت نظرات وبلاگ نباید تأییدی باشد و باید نظزات آزادانه نمایش داده شود. گفتم: بعضی ها صبح که از خواب بیدار می شوند هنوز خواب از چشم هایشان بیرون نرفته می روند سراغ کامپیوتر و به سرشان می زند نظری هم بگذارند و چون هنوز خواب آلوده اند هر چه به دهن و ذهنشان رسید می نویسند.امروز که بعد از چند روز سراغ وبلاگ آمدم دیدم دوست عزیز با نام باب جون خواب آلودگی روی نظر گذاشتنشان تأثیر گذاشته و چیزهایی نوشته اند که به تیپ و شخصیت...
» ادامه مطلب

خدای آمون

آورده اند که گالیله را پس از آن که بر سیر زمین لاف زد به محکمه ی عدل کلیسا بردند و گفتند از گفته های ناشایست  و آلوده ی خود توبتی کن نصوحانه. شیخ گالیله بر گناه خود مقر شد و با سری در پیش افکنده از کلیسا خارج شد. چون به در آمد پای بر زمین زد و گفت: من گفتم که تو را سیری نیست ولی تو همچنان به رای خود باش....نوشتنمان را به فال نیک می گیرند، حضورمان را شایسته می شمارند، با ما دوست هستند، برایمان احترام کافی قائلند، کتاب هایشان...
» ادامه مطلب

دیوان انوری

آورده اند که حاکمي وزير خود را امر کرد که همراه با هديه و خواسته نزد پادشاه رود و ديوان انوري را هم با خود ببرد. وزير کتابي را که گفته مي شد ديوان انوري است بي آن که بگشايد با خود همراه کرد. چون به حريم پادشاه رسيد، پادشاه از سختي راه پرسيد. وزير گفت: سختي چگونه سراغي از ما توانست گرفت چون ديوان انوري را همراه داشتيم و گاه به گاه شعري مي...
» ادامه مطلب

ناخوش خر خورده

طبیبی پسر را پند همی داد که: هر گاه به دیدار بیماری رفتی تشخیص مرضش را، چشمی بگردان. پسر گفت: چگونه؟! گفت نظر کن تا در اطراف بیمار چه بینی. چون پوست هندوانه بینی گوی که بیماریش از کثرت تناول هندوانه است و قس علی هذا! باری پسر به عیادت بیماری رفت. هرچه نظر کرد جز پالانی در اطراف ندید لب گشود و با عیال بیمار گفت: ناخوش خر خورده ست!!!دوست نداشتم، ولی نشد در مورد بیمارستان میمه ننویسم. به هر حال نوشتم و شد. آخه برای اولین بار نبود...
» ادامه مطلب

اختلاف علما

ابوعلی رودباری گوید که بنان حمال را فراپیش شیر افکندند، او را همی بویید و هیچ تصرف نکرد(او را نخورد) و چون از آن رهایی یافت گفتند اندر آن وقت اندر دل تو چه بود؟ گفت: اندر خلاف علما اندیشه می کردم که آب دهان او چون باشد(از نظر پاکی و نجسی) دیروز داشتیم با یکی از بچه ها از جاده وزوان به میمه که از وسط دشت های باغستان و گشگن می گذرد عبور می کردیم که دیدیم کارگر ها مشغول کار هستند و دارند به حساب، جوی های آب دشت هایی را که ...
» ادامه مطلب

گودخوا...!

آورده اند سال ها پیش از این مداحی از نواحی اطراف به قصبه ی وزوان آمده بود. در مسجد جامع وزوان پیش چشم مستمعین کیفیت شهادت امام حسین(ع) را بیان می کرد. گفت: آن حضرت را به سان شتر، ذبح کردند. یکی از مستمعین که کهولتش از حد گذشته بود، همان طور که از سخن مداح اشک می ریخت با کف دست بر پیشانی می زد و می گفت: گود خوا... گود خوا... گود خوا...یادمه یه سال که رفته بودم اصفهان و مسافرت من مصادف بود با دهه اول محرم یکی از بچه ها گفت بیا حالا...
» ادامه مطلب

حلال یا حرام

من بد بخت فکر می کردم فقط نماینده ی خودمون اهل حاله و باعث شده که من نوشتن رو شروع کنم ولی امروز علماس سیستان و بلوچستان هم این اهل حال بودنشون رو ثابت کردند و به من اجازه دادند که یه وبلاگ دیگه راه بیاندازم.یادتون که هست چند وقت پیش نماینده مردم منطقه ما توی مجلس چه پیشنهادی به نماینده ها داده بود؟1امروز این مطلب رو توی تبیان خوندم و گفتم برای شما هم بذارم تا حال کنید با این علما:«علمای اهل سنت و شیعه سیستان و بلوچستان در نامه‌ای...
» ادامه مطلب

تا خدا چه خواهد

آورده اند که حاتم اصم به غزا شده بود. در آن میانه ترکی بر او دست یافت و بر زمینش زد تا سر از تنش بردارد. گویند حاتم تا بر زمین افتاد این پا را روی آن پای دیگر انداخت و دست ها را زیر سر نهاد تا خدا چه می خواهد. ترک از خدا بی خبر دشنه ای می جست و نمی یافت. ناگاهان تیری از غیب برسید و ترک را بر زمین زد و حاتم جان به یغما برد.بچه بودیم، دوران دبستان بود شاید. می گفتند تیمی از اصفهان آمده و با جوانان وزوان بازی خواهد کرد. با چه ذوق...
» ادامه مطلب
از قدیم و ندیم از قول یک شاعری که اسمش را نمی دانم و الآن هم حوصله ام نمی رسد که بگردم و اسمش را پیدا کنم ، می گفتند: در گوش کسانی که در این بازارند آواز خر و نغمۀ داوود یکی است از دیشب تا همین الآن که این مطلب رذا می نویسم آن قدر اعصابم به هم ریخته است که نگو و نپرس. دیروز حدود ساعت 2 و نیم یا 3 صبح بود ، تازه پلک هایم گرم شده بود و به صدای بلند جسن و سرور همسایه ها که عروسی گرفته بودند و از بخت من هنوز خواندنشان ادامه داشت...
» ادامه مطلب

کبک بریان

«آورده اند که شیخ بهاء الدین عاملی در میدان نقش جهان اصفهان می رفت ، هوس کبک بریانش غالب آمد. با خود انداخت که: از شأن ما به دور است لحم خوردن، خود را با کسی در آویزم تا خیال از سرم به در رود. خربنده ایش با دید آمد ، خود را بر او زد و بگذشت. خر بنده در او نگریست و خنده ای بزد. شیخ بار دیگر چنان کرد و خر بنده چنین ، سوم بار شیخ چنان خود را بر خر بنده زد که خر بنده بیفتاد. از زمین برخاست و حالی که جامه می تکانید با شیخ گفت: یا شیخ...
» ادامه مطلب

جاده ارتباطي

آورده اند كه يحيي بن سعيد القطان از بزرگان متصوفه گفته است كه: حق را ، جل جلاله ، به خواب ديدم. گفتم: يارب چند خوانم ترا و اجابتم نكني؟ گفت: يحيي! ما آواز تو دوست مي داريم.چند روز پیش چشمم به نوشته دوستی از اهالی اذان افتاد که در وبلاگ تازه تأسیسشان افادۀ کلام فرموده بودند و مردم وزوان را به هجوم به زمین های کشاورزی روستای اذان متهم کرده بودند. و حتی اعتراض دوستان وزوانی را با بد و بیراه پاسخ داده بودند گفتم مسئله را برای ایشان...
» ادامه مطلب

علم و یقین

آورده اند که در زمانهایی نه چندان دور اندر بادیه بوجعفر حداد را دیدند که بر سر حوضی نشسته بود و شازده(منظور راوی همان شانزده خودمان است) روز بود تا چیزی نخورده بود. وی را پرسیدند: تو را چه نشانده است؟ گفت : میان علم و یقین بمانده ام ، انتظار می کشم تا چه غلبه کند...اگر غلبه علم را بود، آب خورم و اگر غلبه یقین را باشد ، بگذرم! وی را گفتند: زود بود که تو را کاری پیدا آید!دیروز داشتم از میدان امام حسین شهر وزوان یا همان سوراله خودمان...
» ادامه مطلب

ما آمده ایم که بمانیم

در نا دیده گرفتن نام و اثر و نظر وبلاگ نویسان وزوانی حکایات فراوانی نقل شده ولی من فعلاً خوصله ام مجال بیانش را نمی دهد بگذارید این بار را بی حکایت بروم سر اصل مطلبمن وبلاگم را روشن کردم و برای این که کسی هنوز از وجود من خبر نداشت رفتم سراغ یکی یکی وبلاگ های بخش و منطقه و از آن ها خواستم که سری به من بزنند یکی دو تا با دعوت و بی دعوت آمدند و سری زدند و حالی دادند و نظری ولی مدیریت وبلاگ وزین صبح میمه نمی دانم از سر چه نیامد که...
» ادامه مطلب

روزه عبادی سیاسی

می گویند وقتی سپاه افغان ها به پشت دروازه های اصفهان رسیدند پیکی به نزد شاه سلطان حسین صفوی امد و عرضه داشت که: قبله ی عالم چه نشسته اید که سپاه افغان ها برای رسیدن به ما تنها دروازه ی اصفهان را پیش رو دارند...شاه فوراً و با قاطعیتی مثال زدنی دستور داد که فی الفور امر کنند در حرم سرای خاص شاه آشی بپزند و نذر کنند تا سپاه افغان ها وارد اصفهان...
» ادامه مطلب
با پشتیبانی Blogger.